#دختری_که_من_باشم_پارت_50
_:باشه باشه نشد ما یه کاری بدیم دستت دو درست انجامش بدی!
امیر پاشو انداخت رو اون یکی و گفت:خب نگفتی واسه چی میخواستی؟
مهران با کلافگی گفت:به تو چه!
_:امیر ابروهاشو داد بالا برگه این که روی میز بود برداشت و شروع کرد به خوندن:اینجانب مهران مجد....
مهران برگه رو از دستش قاپید و گفت:فضول شدی!پاشو برو من هزار تا کار دارم!
امیر نیش خندی زد و گفت:تعهد نامه واسه کی نوشته بودی؟
مهران از جاش بلند شد و گفت:بلند شو بلند شو ببینم!
_:بگو ببینم اوا کیه؟
مهران با حرص گفت:به تو ربطی نداره!
خیالم راحت شد این یعنی حداقل با هم دست به یکی نکردن!
امیر از جاش بلند شد و گفت:دیگه بی خبر میری سراغ دخترا؟باشه با مرام!
_:پاشو برم حوصلتو ندارم!
_:ببینم نکنه الان اینجاست؟
سرکی کشید تو راهرو گفت:آوا خانوم؟
حتی لحنشم ترسناک بود. از کنار در رفتم عقب که مبادا منو ببینه!
مهران:کسی اینجا نیست! اونجوری هم که تو فکر میکنی نیست چقد ذهنت منحرفه!
romangram.com | @romangram_com