#دختری_که_من_باشم_پارت_42
با حرص گفت:به خاطرش منو با خفت و خواری بردن پزشکی قانونی.
من:تو از کجا میدونی کار بابای من بوده!
نگاهم کرد و گفت:پس کار خودت بوده!
من:ببین اون روی منو بالا نیار!
_:صبح که مرخص شدم بابات اومده بود دنبالم فکر کرد نمیبینمش ولی من حواسم بهش بود!یا تو بودی یا بابات چون فقط شما جای خونمو میدونین!
من:بابای من هیچوقت همچین کاری نمیکنه!
دست به سینه ایستاد جلومو و گفت:زنگ بزن ازش بپرس!
احتمال میدادم که کار بابا باشه ولی نمیخواستم جلوی آوا چیزی بگم گفتم:باشه حالا سوار شو!
_:چی؟
من:سوار ماشین شو!
_:واسه چی سوار شم؟
من:باهوش! که ببرمت خونه!
اخم کرد و گفت:من با تو هیچ جا نمیام!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:انگار یادت رفت با چه شرطی اوردمت بیرون!
_:مگه مغز خر خوردم دنبالت بیام؟
من:میای یا برت گردونم!
اخمی کرد و گفت:اگه بخوای اذیتم کنی ایندفعه واقعا دماغتو میشکنم!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:سوار شو!
بدون هیچ حرفی اومد نشست تو ماشین!
منم خوشحال از این که دهنشو بستم راه افتادم سمت خونه ولی این تازه اول کار بود.
رسیدیم خونه ماشینو تو حیاط پارک کردم آوا چادرش که تو دستش مچاله کرده بود انداخت گوشه حیاطو واسش زبون در اورد!
با خنده سرمو تکون دادم و گفتم:دیوونه ایا!
دستی تو موهاش کشید و گفت:من گشنمه!
یه تای برومو دادم بالا و گفتم:یعنی ادم به پر رویی تو ندیدم!
اهی کشید و گفت:خب گشنم نیست!
من:بیا برو تو بابا!لوس...
نگاهی به من کرد و گفت:بیام تو؟
من:بار اولت نیست که میای اینجا! نکنه میخوای شب بخوابی تو حیاط؟
_:مگه قراره من اینجا بمونم؟
romangram.com | @romangram_com