#دختری_که_من_باشم_پارت_41
_:نمیشناسین؟
_:چرا... چرا فقط واسه چی بردنش؟
براتون توضیح میدم فقط مدارکتونو بیارین لطفا!
سرمو تکون دادم و رفتم داخل خونه . مونده بودم چی شده که اوا رو گرفتن! شناسنامه و سند ویلا رو برداشتم و از خونه زدم بیرون
با ماشین خودم رفتم کلانتری.
وارد اتاق شدم .آوا یه گوشه ایستاده بود یه چادر سیاه انداخته بود رو سرش و سرشو انداخته بود پایین!
سرگرد نگاهی بهش کرد و گفت:بیا اینجا!
همون طور که سرش پایین بود امد جلو.قیافش واقعا خنده دار شده بود.زیر چشمی نگاهش کردم برای اولین بار خجالت کشیدنشو دیدم!
سرگرد اشاره کرد بهشو و گفت:شما چه نسبتی باهاش دارین؟
من:از اشناهای پدرشم!
سرشو تکون داد آوا سرشو اورد بالا و خندید لابد خودشم همینو گفته بوده!
_:خبر دارین خونوادش کجان؟
من:شهرستانن!
سرشو تکون داد و رو به اوا کرد و گفت:این دفعه رو میبخشم ولی به قید تعهد و ضمانت و البته دیگه طرفای اون مخفیگاهت هم نمیری لباس پسرونه هم نمی پوشی! چون مدرکی علیهت نداشتیم میتونی بری و اگر نه الان باید میرفتی اب خنک میخوردی!
آوا سرشو تکون داد ولی هیچی نگفت!
سرگرد گفت:شما یه لحظه اینجا باشید من الان برمیگردم !سرمو تکون دادم اون رفت بیرون.یه نگاه به سرگرمی جدیدم انداختم!
گرو گذاشتن سند بهترین موقعیت بود تا بتونم گستاخیاشو جبران کنم.
اروم بهش گفتم:از اینجا اوردمت بیرون هر چی من گفتم همونه!
یه نگاه بهم کرد.
گفتم:میخوای برم!
دندوناشو رو هم فشرد و گفت:اگه کسی رو داشتم بهت رو نمیزدم!
من:کاری که میکنم شرط داره یا قبول میکنی یا من میرم.
اب دهنشو قورت داد و گفت:قرار نیست اذیتم کنی!
خندیدم.
بعد از این که کارایی که لازم بود رو انجام دادیم از کلانتری بیرون اومدیم.
اینجور که معلوم بود یکی جای آوا رو گفته بود و خواسته بود بگیرنش!
آوا همون طور که دنبال من می اومد گفت:کار بابات بود!
برگشتم سمتش و گفتم:دیگه چی؟
romangram.com | @romangram_com