#دختری_که_من_باشم_پارت_40

زنگ زدم به بابا

من:سلام

_:چی میخوای؟

من:میخواستم بگم بی هوا زنگ نزنی به پلیس!

_:نترس به اون عروسک کوچولوت کاری ندارم!

من:بابا بس کن!

_:واقعا باید خجالت بکشی پسر چطور روت میشه با من حرف بزنی؟

من:بابا بس کن تورو خدا

_:حسابتو میرسم! به وقتاش حساب اون دختره بی چشم و رو هم میرسم!

اینو گفت و قطع کرد. از جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون

به پرستار گفتم مراقب آوا باشه که نخواد از بیمارستان بره خودمم رفتم سمت خونه خیلی اعصابم به هم ریخته بود به ثمین زنگ زدم تا بیاد پیشم!

چشمامو باز کردم نمیدونستم ساعت چنده ثمین کنارم خوابیده بود. از جام بلند شدم بعد از یه مدت خیلی بهم چسبید . حولمو برداشتم و رفتم سمت حموم!

این چند روزی که آوا بیمارستان بود اصلا بهش سر نزدم. هم از دستش ناراحت بودم هم ازش خجالت میکشیدم از طرفی هم حس میکردم زیادی بهش رو دادم.

فقط پول بیمارستانو داده بودم.حتی نفهمیدم کی باید مرخص بشه!

یه هفته ای گذشته بود دیگه بابا کاری به کارم نداشت مش رحیمم یه هفته دیگه ازم وقت خواسته بود تا برکرده. بیخیال اوا شده بودم.

اون شب داشتم شام میخوردم. که ایفون زنگ خورد.

هیچوقت این وقت شب کسی نمی اومد دم خونمون. رفتم سمت ایفون دیدم یه مامور پلیس پشت دره. نمیدونستم چه خبره گوشی رو برداشتم و گفتم:بله؟

_:اقای مجد؟

من:بله خودم هستم!

_:یه لحظه تشریف میارین دم در؟

من:اتفاقی افتاده؟

_:بیاین دم در توضیح میدم!

درو باز کردم رفتم جلو اینه موهامو صاف کردم و رفتم پایین!

یه سرباز و یه سرگرد دم در بودن!

صدامو صاف کردمو و گفتم:بفرمایید!

سرگرده گفت:سلام اقا خسته نباشید!

من:سلامت باشید!

_:باید با ما بیاین اداره اگاهی!

یه تای ابرومو دادم بالا و گفتن:چرا؟

_:خانوم آوا کریمی تو بازداشتگاهه باید به قید ضمانت ازاد شه ادرس شما رو دادن شماره تماس ازتون نداشتن!

من:آوا؟

romangram.com | @romangram_com