#دختری_که_من_باشم_پارت_35


یه شماره گرفت نگاهش کردمو گفتم:به کی زنگ میزنی؟

با خونسردی گفت:110!

نفهمیدم چطور گوشی رو از دستش قاپیدم!

سریع قطعش کردمو و گفتم:این کارا یعنی چی بابا؟

با عصبانیت گفت:یکیشونو که ببرن حساب کاتر دست بقیشونم میاد!

با وحشت نگاهش کردم و گفتم:دیوونه شدین؟

_:چیه؟نکنه دلت واسش میسوزه؟مگه بیشتر از یه شب باهاشون کار داری؟نترس اگه ببرنشون زندگیشون خیلی راحت تر از الانه! حالا هم اون گوشی رو بده به من!

پاشد که بیاد سمتم گوشیشو گرفتم بالا و گفتم:اشتباه شده بابا اونی که فکر میکنی نیست!

بابا با حرص گفت:پس چیه؟یه دختر که از هوش رفته و تو تخت توئه! چی داری بگی هان؟

نگاهی به آوا کردمو گفتم:نمیشه!

با عصبانیت گفت:نمیشه؟یعنی چی که نمیشه!

در حالی که به سمت در میرفت گفت:اگه اینجا نشه از بیرون خونه زنگ میزنم یکی باید جلوی اینا رو بگیره!

دستشو گرفتم و گفتم:من مادر بچمو نمیفرستم پیش پلیس





بابا با تعجب برگشت سمتم خودمم داشتم از حرفی که زده بودم شاخ در می اوردم.

اب دهنمو قورت دادم و گفتم:به زور آوردمش اینجا میخواست بره بچه رو بندازهالانم بیهوشه چون وسط دعوا به سرش ضربه خورد!

دوباره سیلی جانانه ای از بابا خوردم تو این یه ماه برعکس تمام عمرم دوبار از بابا سیلی خوردم.

_:تو چی کار کردی؟

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:میخوام بچمو نگه دارم بابا!

با فریاد گفت:خفه شو!چطور میتونی اینقد وقیح باشی؟تو هیچ میدونی چی کار کردی؟اون یه بچه نامشروعه اونم از یه زن خیابونی!

خدایا منو ببخش به خاطر حرفی که زدم آوا باید متهم بشه.

گفتم:نمیتونم بذارم سقطش کنه از 3 ماه گذشته مننمیخوام قاتل بچم باشم.

_:بابا اومد یه چیزی بگه که مانعش شدم و گفتم:حالا وقت این حرفا نیست فکر کنم حالش خیلی بد باشه باید برسونیمش بیمارستان!

بدون توجه به بابا رفتم و آوا رو از روی تخت بلند کردم در حالی که سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه گفت:ماشین من بیرونه با اون میرسونیمش!

آوا رو بردیم بیمارتسان خوابوندمش رو تخت و گفتم:فکر کنم دندش شکسته!

پرستار نگاهی به من کرد و گفت:باشه شما نگران نباشید!

خواستم دنبالش برم که بابا دستمو گرفت و گفت:چند وقته؟

سرمو تکون دادم.

پوفی کرد و گفت:چند وقته باهاشی؟


romangram.com | @romangram_com