#دختری_که_من_باشم_پارت_34

خواستم برم بالا سر آوا که زنگ در به صدا در اومد.

به آوا نگاه کردمو و رفتم سمت ایفون!

بابا پشت در بود.فقط همینو کم داشتم گوشی رو برداشتم و گفتم:بله؟

_:منم درو باز کن!

من:بابا اینجا چی کار میکنی؟

_:درو باز کن باید با هم حرف بزنین!

یه نگاه به آوا انداختم و گفتم:الان میام دم در!

آوا رو بلند کردم و بردمش تو اتاق و روی تخت خوابوندمش و از خونه اومدم بیرون .

رفتم دم در در حالی که درو گرفته بودم که بابا خیال تو اومدن به سرش نزنه گفتم:بله؟

منو هل داد و وارد حیاط شد. اگه آوا به هوش می اومد بیچاره میشدم!

از پله ها رفت بالا سمت در ورودی گفتم:میشه بگین این وقت صبح اینجا چی کار داری بابا جون؟

رفت سمت در و گفت:رفتم بیمارستان گفتن امروز خونه ای !

به در اشاره کردم وگفتم:خب بفرمایید!داخل!

چشم غره ای به من رفت و گفت:نمیدونستم برای وارد شدن به خونه پسرمم اجازه لازم دارن!

باکلافگی رفتم بالا و درو براش باز کردم. یه نگاهم به بابا بود و یه نگاهم به اتاق!

بابا رفت سمت مبلا سریع رفتم در اتاقمو بستم و برگشتم و گفتم:خب؟

_:صبحونه خوردی؟

من:بله خوردم!

پوزخندی زد و گفت:نونات بیرون جا مونده بود!

تازه یادم افتاد نونا رو بیرون جا گذاشتم!

گفتم:اه راه میگین ! اینجا بشینین من برم نونا رو بیارم!

رفتم بیرون نونا یخ کرده بود . درو که باز کردم دیدم بابا داره میره سمت در اتاقم تا خودم بهش برشونم درو باز کرد!

خودمو رسوندم بهش. نگاهش رو تخت ثابت موند .

رو کرد به منو و گفت:این پسره کیه؟

من:یکی از دوستامه!حالش خوب نبود دیشب اینجا خوابیده!

بابا رفت جلو و گفت:رو تخت تو؟

همون موقع آوا ناله کرد.

هر کسی بود از صدای ظریفش میفهمید که دختره چه برسه به بابا که با منظور اومده بود اونجا!

بابا نگاهی به من کرد و گفت:که پسره!

رفت سمتشو روشو برگردوند طرف خودش.

آوا دوباره ناله کرد.خدا میدونست چی شده که اینقدر درد داشت. بابا گوشیشو در اورد و گفت:میدونستم اینجا چه خبره ولی فکر نمیکردم با همچین دخترایی بپلکی!

romangram.com | @romangram_com