#دختری_که_من_باشم_پارت_29
اخمی کردمو و گفتم:اخه این چه کاریه؟
_:میگی چی کار کنم وقتی راضی نمیشه! گفتم شاید منو نمیخواد با این کار بدون رو درواسی راه خودشو بره
من:موندم چطور این دختره 4 سال تموم ولت نکرده؟!
_:چرا؟مگه من چمه؟
من:چت نیس؟اخه این چه کاریه؟همون طور که تو این فکرو پیش خودت کردی اونم پیش خودش فکر کرده تو با این که میدونی نمیشه فعلا حرف از ازدواج زد اینا رو گفتی که از شرش خلاص شی
با نگرانی گفت:نه جون داداش....
من:باشه واسه من چرا توضیح میدی؟
دستشو کشید تو موهاشو گفت :نمیدونم!
من:برو بهش زنگ بزن یه کم باهاش راه بیا دختره دیگه میترسه خونوادش بفهمن دوس پسر داره عکس العمل خوبی نشون ندن! خودتو بذار جای اون اینطوری که تو میگی توخونوادشون رسم این چیزا نیس!
_:باور کن قصد ما از اولم ازدواج بوده!
من:میدونم اگه واقعا دوسش داری یه ذره صبر کن دست از پا خطا نکنید و کم کم مشکلو حل کنین!نمیگم زیاد صبر کنید ولی کم کم خونواده ها رو بکشین وسط که هم تو به خواستت برسی هم اون اذیت نشه!
چشمکی زد و گفت:خوب تو این کارا سر رشته داریا
خندیدم و گفتم:نه والا اصلا به من میاد؟
نیشخندی زد و گفت:نه نمیاد ولی نمیدونم این همه تجربه رو با 18 سال سن از کجا اوردی که من تو 25 سال گیر نیاوردم!
ابروهامو دادم بالا و گفتم:بعضی استعدادا ذاتیه!
_:جونم! تا باشه از این استعدادا!
تلفن زنگ زد .
_:فکر کنم سفارش داریم!
سرموتکون دادم. منتظر شدم تا تلفن رو جواب بده!
یه نگاه بهش کردم امید پسر خوبی بود دانشجوی رشته مکانیک بود ولی به خاطر بیماری باباش واسه این که زیاد بهش فشار نیاد خودش کار میکرد.دختری که دوست داشت هم دختر خوبی بود . از چیزایی که واسم تعریف میکرد معلوم بود هر دوتاشون ادمای ساده و پاکی هستن . انتظارشون از هم یه عشق پاک بود.
درست برعکس خیلیای دیگه. برعکس مهران و ادمایی مثل اون!
ارزو داشتم جای اون دختر بودم. دختری که خونواده داشت یه عشق فوق العاده داشت و یه اینده خوب. درست برعکس من. من حتی نمیدونستم فردا چه بلایی قراره سرم بیاد.
اونشب کارم دیر تر تموم شد همیشه شبای جمعه چون همه دور هم جمع میشدن سفارشا هم بیشتر میشد.
رسیدم خونه ولی خوابم نمی اومد.
جامو پهن کردمو و رادیو رو روشن کردم همون طور که داشتم به داستان پلیسی که پخش میشد گوش میدادم اینه و قیچی رو برداشتم تا موهامو کوتاه کنم. موهای من خیلی پر پشت بود ولی در عین حال ل*خ*ت و بی حالت.با این حال دوسشون داشتم.
همیشه برای خودم یه خط فرضی در نظر میگرفتم و از همون جا کوتاهش میکردم قدش به اندازه ای بود که راحت دستمو بکنم توش.
موهامو کوتاه کردمو و دراز کشیدم تو جام داستان هم دیگه تموم شده بود.
به فکر این بودم که یه جوری برای مهران پول جور کنم و خرجی که تو بیمارستان به خاطرم کرده رو پسش بدم و اگر نه میخواست هر بار به یه بهونه جلوی راهم سبز بشه
romangram.com | @romangram_com