#دختری_که_من_باشم_پارت_28

من:همین که گفتم بیام باز این دختره بیاد جا خوش کنه تو ب*غ*لم؟خیلی ازش خوشم میاد!

_:بابا بیا دیگه خداییش تو نباشی اصلا خوش نمیگذره!

من:قول نمیدم!

_:باشه ولی منتظرتیم!

من:باشه ببینم چی کارش میکنم.

گوشی رو قطع کردم همینو کم داشتم که برم تولد نادیا میدونستم بازم نقشه مامان و خالس و اگر نه هیچوقت کسی منو تولد نادیا دعوت نمیکرد همیشه به زور مامان میرفتم.از بچگی همش جلوش میگفت عروس خودم عروس خودم اینم فکر کرده بود خبریه!

میدونستم دردشون چیه فکر کرده بودن من بایه تولد خر میشم. عمرا اگه با اون ازدواج میکردم حاضر بودم برم زیر تریلی تا با اون دختره دورو ازدواج کنم.

از روزی که تو مهمونی خونه امیر دیده بودمش نفرتم نسبت بهش چند برابر شده بود. حتی یه لحظه هم تحملشو نداشتم!

یه لحظه یاد حرفای اوا افتادم. چه انتظاراتی داشتم یکی مثل خودم به درد من میخورد نه بیشتر نکنه منتظر بودم یه ادم پاک بیاد تو زندگیم؟یکی مثل آوا!؟

با یاد آوری اسمش باز سیمام قاطی کرد. محکم زدم تو پیشونیم تا فکر اون دختره رو از سرم بیرون کنم.



**********

آوا

با پام لگد محکمی به موتورم زدم که باعث شد پام درد بگیره!

قلبم از ترس تند تند میزد .وقتی زد تو پهلوم حس کردم کارم تمومه خدا بهم رحم کرد.

اگه باز برمیگشت باید چه خاکی به سرم میریختم؟!

حماقت کردم که جامو بهش نشون دادم.

از به یاد اوردن چشمای خشمگینش تنم به لرزه می افتاد.

باید میرفتم سرکار رفتم کاپشنمو برداشتم و سوار موتور شدم. صبر کردم تا از اونجا دور شه رفتم جلوتر دیدم یه پماد افتاده رو زمین. با فکر این که میخواسته باهاش گولم بزنه ان چنان پامو روش کوبیدم که درش باز شد و کل محتویاتش بیرون پاشید.

رفتم دم رستوران.وارد شدم. امید نشسته بود پشت میز منو که دید از جاش بلند شد براش دست تکون دادم و رفتم پیشش باهاش دست دادم و گفتم:سفارش نداشتیم؟

_:نه نداشتیم!چیزی شده؟

من:نه چی بشه؟

_:نمیدونم انگار ناراحتی!

لبخند تصنعی زدم و گفتم:نه بابا توام اتفاقا امروز سر حال سرحالم!

خندید و گفت:خوش به حالت پسر!

من:چرا خوش به حالم!

اهی کشید و گفت:ای بابا داداش نمیدونی چی میکشم!

زدم رو شونشو و گفتم: بسوزه پدر عشق باز بهاره حرفت شده؟

با درموندگی نگاهم کرد و گفت:بهش میگم بیام خواستگاریت میگه نه! اعصابمو خورد کرده به خدا. میگه میترسم بابام قبولت نکنه صبر کنیم درست تموم شه ولی من دیگه نمیتونم صبر کنم!

چشمکی زدم و گفت:آی آی پس موضوع از این قراره!

اهی کشید و گفت:اره! چی کار کنم؟خیلی میخوامش یعنی یه جورایی عاشقشم!ولی اذیتم میکنه بهش گفتم بر هر وقت راضی شدی بیام خواستگاریت خبرم کن!

romangram.com | @romangram_com