#دختری_که_من_باشم_پارت_27
چاقو رو چسبوند به چونمو و گفت:فهمیدی چی میگم یا نه؟
من:این چاقو رو بذار کنار خطر ناکه!
_:اتفاقا چون خطر ناکه گذاشتم رو گلوت!فکر نکن من جون تنهام کاری از دستم بر نمیاد با این کارایی که میکنی هم خر نمیشم. دیگه حتی اسم منم نمیاری فهمیدی؟!
چاره ای نداشتم با ارنج زدم تو شکمش دقیقا جایی که بخیه خورده بود
جیغ بلندی کشید و جمع شد برگشتم طرفش چاقو رو از دستش کشیدم . این دفعه من بودم که اونو گرفته بود.
همون طور که از درد به خودش میپیچید با فریاد گفت:عوضی ولم کن!
چسبوندمش به خودم و گفتم:زور هر کسی رو داشته باشی جلوی من نمیتونی در بیای اینو تو گوشت فرو کن.
همون طور که با دوتا دستش سعی میکرد دستمو کنار بکشه گفت:خوب شد دوستتو دیدم زود فهمیدم چه جور ادمی هستی !خوب شد زود فهمیدم خوبیات بی دلیل نبوده!یادم رفته بود این روزا کسی مهربونی مفت مفت خرج کسی نمیکنه!با خودت چی فکر کدری هان؟فکر کردی با این کارا خر میشم و سر از تخت خوابت در میارم؟که بعد عین یه اشغال زندگی کنم ؟هان؟
سرمو چسبوندم به گردنشو تو گوشش گفتم:ببین کوچولو ! من اگه بخوام اذیتت کنم نیازی به اون کارا نداشتم . فکر نکن قلدر بازیات میتونه از دست من نجاتت بده من اگه اراده کنم همین الان تموم استخوناتو خورد میکنم فهمیدی؟
سرشو برد پایین و با تمام توانش دندوناشو فرو کرد تو دستم!از درد هولش دادم یه طرف دستمو که میسوخت گرفتم .
همون طور که میلرزید گفت:بهتره دیگه این طرفا پیدات نشه و اگر نه بد میبینی!
به سمتش حمله کردم عقب عقب رفت و خورد به دیوار اتاقش!
دستمو مشت کردمو بردم بالا تا بزنم تو دهنش!
با ترس بهم نگاه میکرد . لحظه اخر منصرف شدم. با عصبانیت نفسمو تو صورتش فوت کردمو و رفتم سمت ماشینم.
سوار ماشین شدم و با مشت کوبیدم رو فرمون.دختره نمک نشناس فکر کرده کیه که روی من چاقو میکشه؟
بیا و خوبی کن! حقش بود کاری میکردم از زنده بودن پشیمون بشه.
ماشینو روشن کردم کرمی که خریده بودم از ماشین پرت کردم بیرون و رفتم!
مگه من چی کار کردم که اینجوری دربارم حرف میزنه؟!اصلا به اون چه ربطی داره! تواناییشو دارم دلم میخواد .
تمام عصبانیتمو رو پدال گاز خالی کردم . از شانسم پلیس تو اتوبان نگهم داشت!
دیگه واقعا کفری شده بودم !
داشتم میرسیدم خونه که فرشاد پسر داییم زنگ زد!گوشی رو گذاشتم رو بلند گو و گفتم:بله؟
_:سلام!خوبی؟کجایی تو؟هر چی زنگ زدم خونه نبودی!
دندونامو رو هم فشار دادم و گفتم:بیرونم بگو چی کار داری دستم بنده!
_:میخوام بگم تولد نادیا رو یادت نره!
من:نادیا کدوم خریه؟
خندید و گفت:دختر خالتم نمیشناسی؟ببینم اصلا منو یادت میاد؟
پوفی کردمو و گفتم: زهر مار!من تولد اون دختره نمیام!
_:یعنی چی نمیای؟زنگ زدم مامانت گفت چند وقتیه ازت خبر نداره حالا با مامان و بابات قهری تولدم نمیای؟
romangram.com | @romangram_com