#دختری_که_من_باشم_پارت_30
**********
مهران
سه چهار روز بود که از اون ماجرا میگذشت ولی من هنوز دنبال یه فرصت بودم تا کار اوا رو تلافی کنم.
این چند روز هیچکسی رو خونه یناوردم. تقصیر خودم بود که هر کسی به خودش اجازه میداد بهم توهین کنه حتی به دختر بچه 18 ساله!اگه روابطمو کم تر میکردم اونوقت هیچکس حق نداشت دربارم قضاوتی بکنه!
اون روز تولد نادیا بود. طبیعتا دلم نمیخواست برم اما مامان اونودر زنگ زد که ترجیح دادم اون یه شبو تحمل کنم تا یه ماه غر غرای مامانو!
یه ادکلن 20 هزار تومنی واسه نادیا خریدم تا بفهمه ارزشش دقیقا پیش من چقدره اونوقت شاید دیگه پا پیچم نمیشد. بهترین لباسمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون مش رحیم وقتی دید من دارم میرم اومد سمتم و گفت:آقا مهران؟
سمتش و گفتم:سلام مش رحیم خسته نباشی
_:درمونده نباشی پسرم!
من:خیلی ممنون.چیزی شده؟
یه کم این پا و اون پا کرد و گفت راستش میخواستم یه چند روزی برم شهرمون!
من:خیر باشه
لبخندی زد و گفت:خیر پسرم. دخترم داره عروس میشه.
منم با لبخند گفتم:به سلامتی مبارک باشه
_:ممنون اقا انشا الله عروسی خودتون!
من:ممنون مش رحیم! خب چند روز میخوای بری؟
_:با اجازتون 4-5 روز!
دستمو گذاشتم رو شونشو و گفتم:برین و یه هفته خوش باشین!
سرشو اورد بالا با خوشحالی گفت:دستت درد نکنه پسرم
من:خواهش میکنم از طرف من به خانواده تبریک بگین!کی راه می افتین؟
_:راستش برای ساعت 9 همین امشب
من:خب به سلامتی! من دارم میرم بیرون لطفا اگه میشه قبل از رفتن یه دستی به سر و روی خونه بکش!
سرشو تکون داد و گفت:حتما!
من:خداحافظ
از خونه زدم بیرون. ادکلن نادیا رو که حتی کادو پیچ هم نکرده بودم انداختم رو صندلی و راه افتادم.
هنوز نصفه راهو نرفته بودم که تلفنم زنگ خورد
من:بله؟
_:سلام اقای مجد
من:سلام خانوم رفعی
_:دکتر باید همین الان بیاین بیمارستان یکی از بیماراتون حالش بد شده .
از خوشحالی داشتم بال در می اوردم. خدایا قربونت برم من اخه خوش موقع تر از اینم مگه امکان داشت.
راهمو به سمت بیمارستان کج کردمو و گفتم:باشه من تا 20 دقیقه دیگه خودمو میرسونم شما هم خوب حواستونو جمع کنین.
romangram.com | @romangram_com