#دختری_که_من_باشم_پارت_24

_:خب دیر گفتی !حالا واسه دفعه بعد یه چشم و ابرو مشکی واست جور میکنم!

من:پس زودتر جور کن!

_:حالا چی شد یهو سلیقت عوض شد؟

پاهامو گذاشتم رو میز و گفتم:تو کاریت نباشه چیزی که می خوامو جور کن!

_:باشه بسپارش به من!

من:سپردم! خب دیگه کاری نداری؟

_:نه داداش شب میبینمت

من:باشه فعلا!

بدون این که صبر کنم خداحافظی کنه گوشی رو قطع کردم .

سیبمو خوردم و رفتم یه دوش گرفتم و خوابیدم!

با صدای زنگ در از جام پا شدم.

فکر کردم امیره لباسامو عوض کردم بدون این که به ایفون نگاه کنم رفتم پایین مش رحیم داشت میرفت درو باز کنه که گفتم:مش رحیم شما بفرمایین من خودم باز میکنم!

چشمی گفت و همون راهی که داشت می رفتو برگشت!

سرم پایین بود درو باز کردم و رفتم سمت خونه . به پله ها که رسیدم دیدم امیر نیومد داخل برگشتم دم در و گفتم:چته خب؟بیاین تو دیگه!

_:منتظر کسی بودی؟

سرمو اوردم بالا آوا ایستاده بود رو به روم!

لبخندی زدم و گفتم:اره! تو اینجا چی کار میکنی؟

یه پلاستیک مشکی گرفت جلومو و گفت:اومدم اینا رو بدم و برم!

یه نگاه بهش کردم و گفتم:این چیه؟

دستشو جلوتر اورد و گفت:لباساته دیگه!

من:لازم نیست مال خودت!

پلاستیکو هل داد تو ب*غ*لم و گفت:اخه اینا به چه درد من میخوره؟ازم بزرگه!

توشو نگاه کردم لباسایی که واسش خریده بودم هم گذاشته بود تو پلاستیک درش اوردم و گفتم:اینا رو چرا اوردی؟

همون طور که میرفت سمت موتورش گفت:لازمشون ندارم!

من:اینا رو واسه تو خریده بودم!

از رو موتورش یه پلاستیک دیگه هم اورد و گفت:نمیخوامشون!

من:ادم هدیه رو پس نمیده!

اون یکی پلاستیکم گرفت جلومو گفت:من هدیه هیچکسی رو قبول نمیکنم!

به پلاستیک نگاه کردم یه ظرف غذا با نوشابه بود گفتم:این دیگه چیه؟

خندید و گفت:غذا!پولتو نمیتونم پس بدم به جاش شبا واست غذا میارم!

لبخندی زدم و گفتم:این کارا لازم نیست

romangram.com | @romangram_com