#دختری_که_من_باشم_پارت_19
یه نگاه به بیرون کردم هوا تاریک بود خدایا من چند ساعت بود داشتم گریه میکردم؟
پوشه کنار تختمو برداشت و همون طور که داشت میخوندش گفت:دلتنگی نکن فردا صبح مرخصی!
دلتنگی؟دلتنگ چی؟دلتنگ کی؟دلش خوش بودا!سرمو تکون دادم و گفتم:سعی میکنم!
پوشه رو گذاشت کنار تختمو و گفت:چیزی لازم نداری؟
من:نه فقط اگه میشه میخوام برم وضو بگیرم!
ـ:خودت میتونی بری؟
سرمو به علامت مثبت تکون دادم و گفتم:دیگه کارامو خودم انجام میدم بخیه هام خوب شدن!
لبخندی زد و گفت:خب خدا رو شکر!
نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم و رفتم سمت دستشویی.
نمازم که تموم شد از جام بلند شدم خواستم برم رو تختم که دیدم مهران ایستاده تو چهارچوب در و با حالت خاصی داره نگاهم میکنه!
لبخند زدم و گفتم:از کی اینجایی؟
صدامو نشنید انگار اینجا نبود!
یه نگاه سر تا پاش انداختم مرد ورزیده و قد بلندی بود از هیکلش معلوم بود زیاد ورزش میکنه یه کم زیادی قوی بود. موهاش خرمایی رنگ بود این چند وقتی که دیدمش همیشه موهاشو بالا میزد!صورت کشیده ای هم داشت با چونه مربع شکل که صورتشو م*س*تطیلی کرده بود .لبای صاف بینی قلمی چشمای میشی رنگ با مژه های فر با ابروهای پرپشت حالت دار که جدیت خاصی به چهرش میدادن و پیشونی نسبتا بلند.
برای یه مرد قیافش کاملا ایده ال بود . اگه من دختر نمیشدم دوست داشتم پسری با قیافه اون میشدم!
خوب که بر اندازش کردم دوباره گفتم:اقا مهران!
اون که هنوز به رو به روش خیره شده بود تازه به خودش اومد و گفت:ا... نمازت تموم شد؟
سرمو به علامت مثبت تکون دادم و گفتم:تو فکری!؟
اومد جلو و گفت:نه! فقط نماز خوندنو یادم رفته بود!
سرمو تکون دادم و گفتم:مشکلی نیست هر وقت اراده کنی که شروعش کنی خودش میاد تو یادت!
لبخندی زد و گفت:شنیدم گریه میکردی؟
ابروهامو دادم بالا و گفتم:پرستار گفت؟
نشست رو تخت کناری که خالی بود و گفت:اره!
بینیمو جمع کردمو و گفتم:نمیدونستم خبر چینی هم جزو وظایفشونه!
چینی به ابروش داد و گفت:ناراحتی برم؟!
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:نه ولی اینجوری عادت میکنم همیشه ببینمتون!
خندید و گفت:دلت نمیخواد ببینی؟
من:نه منظورم این نبود!
چشماشو بست و باز کرد و گفت:میدونم منظورت چی بود!
با دستش زد رو تخت و گفت:این خانومه رفت؟
تازه فراموشش کرده بودم !
romangram.com | @romangram_com