#دختری_که_من_باشم_پارت_164

با خیال راحت لم دادم رو مبل و گفتم:شک نکن که تو لیاقتمو نداری!

چشماشو ریز کرد و گفت:بپا رو دست نخوری اقا!

بعد از جلوی چشمم دور شد!

با خنده سرمو تکون دادم و گفتم:آوا تا اخر عمر واسه ضایع کردن این یکی مدیونتم!





آوا

چشمامو باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم.

از جام بلند شدم و رفتم سمت پنجره! دستامو تا اونجایی که میشد بالا کشیدم و به اسمون نگاه کارم!یه نگاه به یاکریمایی که رو سکوی کنار دیوار لونه ساخته بودن کردم و گفتم:سلام همخونه ها!عجب صبح قشنگیه مگه نه؟!پنجره رو باز کردم! دیگه ازم نمیترسیدن همون جوری سرجاشون نشسته بودن!

با ذوق گفتم:میدونین امروز چه روزیه؟

رومو کردم به اسمونو گفتک:امروز تولدمه!

به جز نگاه کردن هیچ کاری از دستشون بر نمی اومد!

پنجره رو بستم .رفتم سمت دستشویی!

تو اینه به خودم نگاه کردم!

دستی توی موهام کشیدم . به خاطر این دوماهی که بهشون دست نزده بودم بلند شده بودن.

دیگه نمیتونستم رو صورتم تحملشون کنم برای همین مجبور بودم تل بزنم!

به خودم تو اینه گفتم:خب الان چه حسی داری؟19 سالگی چه حس و حالی داره؟

به چشمای خودم خیره شدم و گفتم:هیچ فکرشو میکردی روز تولدت رو تو چنین جای خوبی شروع کنی؟!تو یه خونه!یه جای گرم و نرم!یه زندگی خوب!

از دستشویی اومدم بیرون و رفتم نشستم رو مبل یه نگاه به اطراف کردم و گفتم:اگه این قرض تموم نشدندی بود منم میتونستم اینجا بمونم!

سرمو تکون دادم و گفتم:امروز روز خوبی واسه فکر کردن به بدبختیا نیست!

صبحونمو خوردم و لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.

رفتم تو سوپر سرکوچه! میخواستم واسه خودم کیک بخرم!

یه نگاه به کیک یزدیایی که هر سال یه دونشو واسه خودم میخریدم انداختم.سرمو با خنده تکون دادم و رفتم سمت قفسه ای که کیک صبحونه داشت. یه دونه بزرگش کاکائویشو برداشتم و رفتم حساب کردم بعد از اونم برای اولین بار به جای اون شمعای سفید یه بسته شمع کوچیک رنگی خریدم!

و برگشتم خونه!

کیکو شمعا رو گذاشتم تو اشپزخونه و شروع کردم به مرتب کردن خونه.

یه ناهار مفصل خوردم و اماده شدم تا برم مطب!

دلم میخواست اون روز عالی به نظر برسم.یه کم ارایش کردم و لباسامو ست پوشیدم و از خونه زدم بیرون!

وارد مطب شدم هنوز خبری از مهران و گلسا نبود.

تا کارامو انجام بدم گلسا سر رسید برای اولین بار به محض روردش از جام بلند شدم و با خوشرویی گفتم:سلام!

چپ چپ نگاهم کرد و گفت:علیک!

لبخندی زدم و گفتم:خسته نباشی!

romangram.com | @romangram_com