#دختری_که_من_باشم_پارت_16

ـ:مهسا چی؟

من:مهسا هیچی! دیگه بسشه خسته شدم ازش!

ـ:والا منم دیدم از دو ماه رد شد بیخیالش نشدی فکر کردم دیگه گلوت داره پیشش گیر میکنه!

من:گلوی من غلط کرده پیش اینا گیر کنه!

ـ:باشه ببینم چی کار میکنم

من:وقت ندارم خودم ببرمش! ازمایش ایدز و هپاتیتشو بگیر و ببرش معاینه بعد خبرشو بهم بده!

صدای ضعیفی از اوا در اومد اروم سرشو تکون داد از جام بلند شدم و گفتم:ببین باید برم جورش کن دیگه!

ـ:باشه خیالت راحت دختره رو با پرونده سلامتش میدم دستت!

من:خدافظ

ـ:به سلامت!

گوشی رو قطع کردم و رفتم بالا سر اوا .چشماشو رو هم فشار داد مطمئن بودم از درده و اب دهنشو قورت داد. دستمو کشیدم رو پیشونیش و گفتم:خوبی؟

بی رمق چشاشو باز کرد. یه ذره نگاهش کردم نمیتونستم چشم از چشاش بردارم .

یه چیزی گفت ولی نشنیدم اروم ماسک اکسیژنو از رو صورتش برداشتم و گفتم:یه بار دیگه بگو!

باز یه چیزی گفت نفهمیدم گوشمو بردم سمت دهنش با صدای خفه ای گفت:کجام؟من کجام؟

لبخندی زدم و گفتم:بیمارستان

صورتش جمع شد با همون صدای خفه گفت:میخوام برم!

ـ:ماسکو گذاشتم سر جاشو نشستم کنار تختشو گفتم:نمیتونی بری حالت خیلی بده!

دستشو اورد بالا با تمام توانش سعی کرد ماسکشو برداره ولی نتونست

باز ماسکو برداشتم و گفتم:نباید حرف بزنی واست خوب نیست!

صداش به زحمت به گوشم میرسید با بغض گفت:اگه منو اینجا ببینن میگیرنم! میگن بی کس و کاره فکر میکنن دزدم یا... حرفشو ادامه نداد و گفت: حالم خوبه بذار برم!

دوباره ماسکو گذاشتم سر جاشو گفتم:نگران نباش گفتم همراه منی!من اینجا کار میکنم مشکلی واست پیش نمیاد!

اگه میخواست هم توان مخالفت نداشت چشماشو بست یه قطره اشک از کنار چشمش سر خورد پایین به روی خودم نیاوردم گفتم:میرم برات ارامبخش بیارم!

و از جام بلند شدم





بعد از دو سه روز حالش خوب شد و منتقلش کردن بخش!یه روز دیگه هم مرخص میشد . نمیتونستم بذارم بره خونه خودش باید یه فکری براش میکردم.

شیفتم تموم شده بود لباسامو عوض کردمورفتم بهش سر بزنم در اتاقو باز کردم داشت غذاشو میخورد و با زن پیری که رو تخت کناریش بود حرف میزد .

رفتم جلو و گفتم:خوب شدی؟

پیر زن یه لبخند مهربون بهش زد و گفت:خوشگل خانوم تو که گفتی کسی رو نداری؟!

سرشو تکون داد و گفت:دروغ نگفتم این اقا دکترمه!

نشستم گوشه تختشو گفتم:غذای بیمارستانو میتونی بخوری؟

romangram.com | @romangram_com