#دختری_که_من_باشم_پارت_156
_:باشه!
من:خب دیگه خداحافظتون مامانم!
گوشی رو قطع کردم.حالا نوبت نادیا بود باید یه فکری واسه اون میکردم.
از فکر کردن به نادیا و امیر خسته شدم بلند شدم رفتم سر یخچال هیچ چیز به درد بخوری توش نبود!ظرفای تو خونه هم همه کثیف شده بود برای همین نمیتونستم برای خودم غذا درست کنم!
زنگ زدم رستوران تا برام غذا بیارن!
بعد رفتم سمت اتاقم نمیدونم چرا اینقد بی حوصله شده بودم دراز کشیدم رو تخت و دستامو گذاشتم زیر سرم! به کنار دستم نگاه کردم. حس کردم اگه یه نفر اینجا بود خیلی خوب میشد.
بعد از اون روزی آوا منو تو خونه دید دیگه طرف کسی نرفتم سرکوب کردن احساسام تو این چند وقت اعصابمو به هم ریخته بود.اگه فایده ای داشت دلم نمیسوخت ولی آوا به هیچ صراطی م*س*تقیم نمیشد.چشمامو دوختم به سقف اگه اون اینجا نبود هر کاری دلم میخواست میکردم.
دستمو گذاشتم رو پیشونیم و به خودم گفتم:دردسر کوچولو!اگه نبودی اصلا نمیفهمیدم چه نقشه ای واسم کشیدن.
از جام بلند شدم و به گوشه خالی تخت لبخند زدم ارامشی که حرف زدن با آوا بهم میداد تو ب*غ*ل هیچ دختری پیدا نمیشد.
سرمو تکون دادم و گفتم:همه اینا به بودن آوا می ارزه!
گوشیمو در اوردم به عکس اوا که روی صفحه بود نگاه کردم و گفتم:به قول مامانم فکر کنم جادوم کرده باشی!
تو عکس داشت بهم لبخند میزد.
گفتم:اصلا مگه من میتونم به دختر دیگه ای فکر کنم؟
به چشماش خیره شدم و گفتم:اونی که باید اینجا پیش من باشه تویی!اونم نه یه ساعت و دوساعت باید همیشه اینجا باشی!
اهی کشیدم و از جام بلند شدم و گفتم:تو عشقی یا ه*و*سی؟
*********
آوا
نماز مغربمو تموم کردم که دیدم دارن در میزنن!
از جام بلند شدم و رفتم درو باز کردم مهران در حالی که دستاشو کرده بود تو جیبش بهم لبخند میزد!
همزمان با بالا بردن ابروهام لبخندی زدم و گفتم:سلام!
به حال اشاره کرد و گفت:بیام تو؟
از جلوی در رفتم عقب!
وارد خونه شد و گفت:نماز میخوندی؟
درو بستم و گفتم:اره! چند دقیقه اگه صبر کنی تموم میشه میام!
سرشو تکون داد و گفت:باشه!
رفتم تو اتاق . یعنی واسه چی اومده بود بالا؟!
نمازم تموم شد.
سرمو برگردوندم دیدم مهران تکیه داده به دیوار و لبخند میزنه . گفت:قبول باشه!
سرمو کج کردم و گفتم:ممنون!
romangram.com | @romangram_com