#دختری_که_من_باشم_پارت_155
_:از دست تو!اول باید قبول کنی بعدا میگم!
من:مادر من این چه حرفیه یهو شما گفتی بیا برو تو چاه!
_:نترس من پسر خودمو نمیندازم تو چاه!
نفسمو فوت کردم و گفتم:خب باشه! حالا بگو!
_:فردا شب اقا جون و مامان جونت واسه سالگرد ازدواجشون جشن گرفتن.
با خنده گفتم :چی؟بابا اینا سنی ازشون گذشته این کارا چیه؟
مامانم هم خندید و گفت:چه میدونم والا!قصد این بوده همه رو دور هم جمع کنن
من:خب حالا منم حتما باید باشم؟
_:پسر تو چرا از همه فراری؟
من:از همه فراری نیستم مادر من خودت میدونی واسه چی نمیام!
_:من موندم چه پدر کشتگی با اون دختر داری؟
من:مامان باز شروع نکن!
_:من به تو چی بگم اخه؟باشه تو بیا چی کار به کار اون داری؟
پوفی کردم و گفتم:من کاری به اون ندارم اون به من کار داره!
_:به خدا اگه نیای زشته .
میدونستم موقعیت خوبیه که حال نادیا رو بگیرم! گفتم:باشه میام!
مامان با خوشحالی گفت:واقعا؟
من:میخوای منصرفم کنی؟
_:نه نه!پس فردا ساعت 7 بیا خونه مادر جون!
من:هفت نمیشه تو مطبم هشت میام!
_:باشه مادر تو بیا هر وقت خواستی بیا!
من:باشه میام!دیگه کاری نداری.
_:نه مراقب خودت باش تو خونه تنهایی!
با خنده گفتم:چشم !
_:یه چیزی هم بخور جون بگیری!
من:مادر من یکی دو روز نیست که تنها زندگی میکنم!
_:اخه تو بیمارستان اب رفته بودی!
با خنده گفتم:دیگه؟
_:دیگه هیچی !فردا میبینمت عزیزم! منتظرما!
من:منتظر باش میام!
romangram.com | @romangram_com