#دختری_که_من_باشم_پارت_142

بعد يه ضربه زدم به سرش!

افتاد جلوي پام .يه نفر يه بار بهم ياد داده بود كه كجاي سر بايد زد كه بدون اين كه خطري باشه فقط طرفو بيهوش كنه!

ابو بستم دندونام از سرما به هم ميخورد!نميتونستم مهرانو اونجا ول كنم صد در صد تا صبح يخ ميزد!

از وان بيرون اوردمش و كشون كشون بردمش تو حال كنار بخاري !

بخاري رو زياد كردم بدنش يخ كرده بود بلوزش كه خيس شده بود رو در اوردم.رفتم پتو و رو تختي رو برداشتم و پيچيدم دورش!موهاشو با حوله خشك كردم بعد ولش كردم!

رفتم تو اتاق تازه ياد خودم افتادم لباسامو عوض كردم دستكش و جوراب و كلاهمم برداشتم نشستم گوشه اتاق و يكي از پالتوهام كه بلند بود رو انداختم روي خودم!

ميترسيدم بخوابم و مهران دوباره بلند شه!

هنوز سردم بود.تكيه دادم به گوشه تخت و پاهاموتو ب*غ*لم جمع كردم

دستمو كشيدم رو لبم درد خفيفي زير لب پايينم احساس كردم.

لبامو جمع كردم.

چرا ب*و*سيدمش?چرا جلوشو نگرفتم!?چرا اينقدر بهم ارامش داد يعني همه تو اولين ب*و*سشون اين حس پروازو تجربه ميكردن!به بيرون اتاق نگاه كردم اصلا چرا وقت م*س*تيش اومده بود سراغ من؟نميتونست زنگ بزنه يكي از اون دخترا بيان پيشش؟يعني واقعا منو دوست داشت كه كشيده شده بود سمتم؟!سرمو به دو طرف تكون دادم و زير لب با حرص گفتم:احمق از يه ادم م*س*ت چه انتظاري داري?!نزديكترين دختري كه در دسترسش بوده تو بودي اوا!بيخود خيال بافي نكن.

اينقدر غرق افكارم شدم كه خوابم برد





مهران

چشمامو باز كردم سرم تير ميكشيد.از جام بلند شدم تازه فهميدم تو خونه خودم نيستم!

پتو رو كنار زدم بلوزم چي شده بود?

از جام بلند شدم شلوارم هنوز تنم بود بلوزم هم بالاي بخاري رو ميله اويزون شده بود.

يه دفعه ياد شب قبل افتادم همه چيز يادم بود ولي در اوردن لباسمو نه.يه نگاه به اطراف كردم اوا نبود!اگه نفهميده بودمو بلايي سرش اورده بودم چي?

بلند شدم بلوزمو تنم كردم. اوا رو صدا زدم ولي جوابمو نداد رفتم سمت اتاق كه ديدم افتاده كنار تخت!

رفتم سراغش داشت تو تب ميسوخت موهاي سرش از عرق خيس شده بود !

كشيدمش سمت خودمو گفتم:اوا?

جوابمو نداد.

چند بار اروم زدم تو گوشش ولي بازم فايده اي نداشت.

از جاش بلندش كردم و بردمش طبقه پايين خوابوندمش روي تخت گاهي يه ناله ميكرد ولي حالش بد بود تبش هم رو ٣٩بود يعني خطر تشنجش زياد بود دستكش و جورابشو در اوردم كيسه اب سرد رو هم گذاشتم زير پاش و رو پيشونيشم حوله سرد گذاشتم.

ميترسيدم برم براش دارو بگيرم و موقعي كه تنهاش حالش بد بشه!

نشستم كنارش روي تخت يعني به خاطر من به اين روز افتاده بود?با حرص گفتم:تو كه جنبه م*س*تي نداري غلط كردي م*ش*ر*و*ب ميخوري!

صورتشو خشك كردم. لب پايينش كبود شده بود .

نگاهي به چشماي بستش كردم و گفتم:به خاطر ديشب متاسفم!

اروم لبامو گذاشتم رو لباش.

هيچ حركتي نكرد.داشت تو تب ميسوخت و اينا همش به خاطر من بود !

romangram.com | @romangram_com