#دختری_که_من_باشم_پارت_113
آوا
با رفتن مهران منم رفتم تو خونه!
تلوزیون رو روشن کردم و نشستم پای فیلم سینمایی .
نفهمیدم کی جلوی تلوزیون خوابم برده بود
با صدای در از جا پریدم.به ساعت نگاه کردم 12 و نیم بود. غیر از مهران کسی نمیتونست باشه.
رفتم دم در تا درو باز کردم .خشکم زد.امیر با خنده گفت:میدونستم یه دختر اینجاست.
بعد یه نگاه سر تا پای من کرد و خندید.
گفتم:تو اینجا چی کار میکنی؟
جوابمو نداد.خواست بیاد جلو مانعش شدم پوزخندی زد و گفت:تو آوایی مگه نه!
نباید ازش میترسیدم .
من قبلا هم با پسرا درگیر شده بودم پس اگه میخواست کاری کنه از پسش بر می اومدم. جستش هم زیاد بزرگ نبود .سرمو گرفتم بالا و زل زدم تو چشماشو گفتم:گیریم که باشم خب که چی؟
یه ذره تو صورتم دقیق شد و گفت:چهرات خیلی اشناس!
من:فکر نکنم تو زندگیم با بی سرو پاهایی مثله تو سر کار داشتم!
_:اوهو انگار تو منو خیلی خوب میشناسی.
من:چشمامو ریز کردم و گفتم:خیلی خوب!
خندید و گفت:حالا یادم اون پسره پیک موتوریه.
عجب حافظه ای داشت زد زیر خنده و گفت:گفتم واسه یه پسر زیادی ظریفی!
باز هیکلمو بر انداز کرد.
با حرص گفتم:چشات در نیاد!
خندید و گفت:زیادی زبون داری کوچولو خواست بیاد جلو خودمو کشیدم عقب!
خندید و گفت:اخی! میترسی!
پوزخندی زدم و گفتم:هه حتما از تو؟!
یه قدم اومد جلو و گفت:من یه کم ترسناکم!
صاف ایستادم سر جام نباید میذاشتم بیاد تو خونه گفتم:اره خب اول با گوریل اشتباهت گرفتم.
با حرص گفت:خودم زبونتو واست کوتاه میکنم!
من:عددی نیستی!
به سمتم حمله ور شددرو محکم کوبیدم تو صورتش صدای خورد شدن شیشه های در رو شنیدم!
شیشه ها رو کنار زد و اومد تو از پیشونیش خون می اومد اومد جلو و گفت:چه غلطی کردی؟
romangram.com | @romangram_com