#دختری_که_من_باشم_پارت_103
آوا
با رفتن مهران فهمیدم ازاد شدم.دیشب امیرو از پشت پنجره دیدم خیلی مطمئن بودم که منو تو تاریکی نمیبینه ولی نگاه خیرش به پنجره عصبیم میکرد. میدونستم باید از دستش فرار کنم چون اصلا ادم درستی نبود ولی این که چرا مهران میخواست منو از دست اون که دوستش هم بود قایم کنه برام عجیب بود چون در برابر علی زیاد حساسیت به خرج نداده بود.
بعد از ناهار خونه رو جمع و جور کردم و اماده شدم تا برم مطب!
کیلیدا رو برداشتم با تمام سلیقه ای که تونستم به خرج بدم یه پالتوی مشکی با شلوار کتون و شال زرشکی پوشیدم با موهامم که کاری نمیتونستم بکنم و از خونه اومدم بیرون!
راهو همون دفعه یاد گرفته بودم با اتوب*و*س رفتم .
وارد ساختمون شدم نگهبان با دیدن من سری تکون داد و گفت:سلام خانوم کریمی!
تا حالا کسی اینقد تحویلم نگرفته بود. اصلا منو از کجا میشناخت. لبخندی زدم و گفتم:سلام آقا خسته نباشید.
اونم انگار از من بیشتر کیف کرده بود با ذوق گفت:اینجا منو اقا حسن صدا میکنن !
اسمشو شنیده بودم مهران اون روز داشت دربارش با علی حرف میزد.
رفتم جلو و گفتم:از اشناییتون خوشبختم.
با مهربونی نگاهم کرد و گفت:منم همین طور انگار این دفعه اقا مهران تو انتخاب منشی سنگ تموم گذاشته اگه میدونستم به حرفم گوش میکنه زود تر بهش میگفتم که یه دختر عاقل رو بیاره سر کار!
ابروهامو دادم بالا.
خندید و گفت:واقعا خانومی! ماشالا ماشالا!
از لفظ خانومی که به کار برد واقعا خوشحال شدم پس داشتم کارمو درست انجام میدادم.سرمو تکون دادم و گفتم:ممنون شما لطف دارین.
_:برو دخترم برو به کارت برس مزاحمت نمیشم.
چشمی گفتم و سوار اسانسور شدم.
درو باز کردم هنوز کسی نیومده بود.
نشستم پشت میز دستامو تو هم قفل کردم و کشیدم جلو صدای تق تق انگشتام در اومد چون کسی نبود از فرصت استفاده کردم و اون شال اعصاب خورد کن رو از سرم در اوردم بعد سر رسیدا رو بیرون کشیدم و همون طور که مهران بهم گفته بود لیست بیمارا رو نوشتم.
کارم تموم شده بود یه نگاه به ساعت کردم تازه سه و ربع بود یه کم زود راه افتاده بودم برای همین نیم ساعت پیش رسیده بودم مطب.
کیفمو گذاشتم تو کمد خالی زیر میز بعد شروع کردم به کشستن توی کشو ها!
چیزای زیادی نبود. یه ربع دیگه هم گذشت ولی نه خبری از گلسا شد نه مهران بی خیال صندلیمو کشیدم عقب و پاهامو گذاشتم رو میز و تکیه دادم به صندلی اون لحظه احساس میکردم مدیر یه شرکتم که پشت میزش با خیال راحت لم داده و بدن این که بخواد به خودش زحمت بده میلیون میلیون پول به حسابش واریز میشه.
داشتم تو خیال میلیاردریم عشق میکردم که یهوو صدای باز شدن در اومد.قبل از این که ببینم کیه از هولم از رو صندلی افتادم.
با خودم گفتم :اگنم شکست . بیخیال خالی شدنم شدم همون زیر شالمو سرم کردم و اومدم بالا دیدم مهران ایستاده و بهم میخنده.
اخمی کردم و گفتم:خب بگو تویی!
خندید و گفت:خوب خوش میگذرونیا!
از جام بلند شدم پاتومو تکونم و در حالی که صندلیمو صاف میکردم گفتم:خب کارامو انجام دادم. نشستم سر جامو به برگه ها اشاره کردم.
برگه ها رو برداشت سرشو تکون داد و گفت:خوبه افرین!
نگاهش کردم و گفتم:همیشه دیر میای؟
لبخندی زد و گفت:نه امروز کارم یه کم طول کشید ولی گلسا اغلب ساعت 4 میاد. مریض نیومد؟
من:نه ساعتا از 4 خورده.
romangram.com | @romangram_com