#دختر شیطون_پارت_49

ارسام جون کنارم و از قرار معلوم چسبیده بود بهم . کلا حرکاتم دستش بود واسه همین فهمید خسته شدم .
گفت
- کسی شام نمیخواد؟
کتی جون فوری جواب داد
- توخونه نباشیم من میخوام .
- یعنی بریم بیرون !؟
- اره بابا . دلم واسه تهران یه ذره شده .بریم یه دورم بزنیم .
تا اسم بیرون اومد من به وضوح رنگم پرید !! وای نه . اصلا از بیرون خاطره خوبی نداشتم ... دوباره نه ..
ناخوداگاه دست ارسامو گرفتم تو دستامو محکم فشار دادم .
باتعجب برگشت سمتم و خیره شد به چشمام .
پسر تیزی بود و فوری متوجه ترس توی چهرم شد .
برگشت و جدی به کتی جون نگاه کرد
- مامان. بزار برای روز دیگه من خستم.
کتی جونم با ناراحتی سرشو تکون داد
- باشه مادر هرجور راحتی واسه شب دیگه
دلم به حالش سوخت این زن بعد چند سال اومده ایران و به خاطر من نمیتونه بره بیرون ... ولی منم نمیتونستم برم اگه منو ببینن .. حتی یه درصد !!
سرمو تکون دادمو به ارسام که داشت نگام میکرد لبخند زدم .
کاملا بی اراده . این پسر اونقدرا هم بد نبود ... شاید تمام تصور من از همه پسرا برمیگشت به سامان و کاراش ..ولی آرسامو سامان اصلا شبیه هم نبودن .
تو زمانی که هر روز مجبور بودم ریخت نحس سامانو ببینم روز به روز بیشترپی میبردم سامان واقعا روانیه !!
ولی ارسام با اینکه خیلی مغروره ولی تو شرایط بد میتونه درک کنه و کمک درست مثل الان .
انگشت اشارمو کشیدم کنار شقیقه هام . امشب خیلی میرفتم تو فکر و این اصلا واسه نقشی که داشتم جلوی کتی جون بازی میکردم خوب نبود . سعی کردم حواسمو بدم به حرفای کتی جون .
صدای فوق العاده ای داشت . مثل گوینده های رادیو بود . ادم دوست داشت.فقط بشینه به حرفاش گوش بده .
- حالا این جشنتونو کی میخواین بگیرین ؟
ارسام که معلوم بود زیاد ازین جریان جشن راضی نیست دستی تو موهاش کشید . تواین مدت فهمیده بودم وقتی اینکارو میکنه یا عصبیه یا کلافست یا گیج .... از فکر خودم تعجب کردم . جونم نظریه !!!
- مامان جان حالا واسه این کارا خیلی زوده . بزارید خستگیتون دربره حتما میگیریم .
کتی جون دلخور شد . کاملا معلوم بود ..
- وا .مادر همچین میگی خسته ای انگار از خود لندن تا اینجا پیاده اومدم ..بابا خستگی مال صبح بود که با خواب رفع شد .
ترلان فوری ابرو بالا انداخت و با لبخند مصنوعی جمعش کرد
- ارسام کتی جون راست میگه دیگه. بیخودی نگران نباش.
ارسامم ناچار تایید کرد
- من حرفی ندارم . پس بزاریم پس فردا شب که فردام کاراشو بکنیم .
بعد همه به من نگاه کردن که کلا ساکت بودم . لبخند زدم .
- خوبه . منم موافقم .

@romangram_com