#دختر شیطون_پارت_48
والا آبرو داریم .
بعد میگن خل شدن اینا
ترلان خودشو جمع و جور کرد
- بفرمائید.
در اروم باز شد و یه دختر که جز خدمه بود اومد تو
- ببخشید خانم .اقای تمجید گفتن تشریف بیارید پایین .
- باشه الان میایم . ممنونم
دختره خواهش میکنم ارومی گفت و درو بست . منم دستی به لباسام کشیدمو موهامو دوباره به صورت گیس بافتمو همراه ترلان رفتیم پایین . دوباره باید میرفتم تو نقشم ینی ؟؟ کتی جونم بود ؟
خدا کنه نباشه !! خیلی اذیت میشم .
آخرین پله رو پایین اومدم و از شانس نخود کیشمیشی من کتی جون دقیقا نشسته بود کنار ارسام و یه چیزی تو فنجون میل میکردن ...
منم سعی کردم لبخند بزنم . نشستم کنار آرسام .
- سلام . عصر بخیر
ارسامم دستشو دور شونه هام حلقه کرد
- عصر توهم بخیر عزیز دلم
کتی جونم سلام کرد و دخترا بعد که برا همه قهوه اوردن رفتنو شروع کردن صحبت کردن .
ولی من حواسم نبود. توفکر ترلان بودم . داستانش . احساسش ...
فوری سرمو تکون دادم تا حواسم پرت بشه ...
باصدای ترلان ریشه افکارم پاره شد
- مگه نه نفس !؟
گیج نگاش کردم .
- چی ؟؟
ارسام فشار کوچیکی به بازوم داد. فهمید کلا پرت بودم.
- الان داشتیم میگفتیم باید به مناسبت اومدن مامان یه جشن حسابی بگیریم . حواست نبود عزیزم ؟؟
واسه اینکه سوتی قبلیمو جبران کنم لبخند قشنگی زدمو با ذوق نگاشون کردم .
- عالیهههه ! من موافقم .
کتی جون لبخند مهربونی بهم زد
- قربونت گلم . من که حرفی ندارم .
لبخند نشست رو لب ترلان و دستاشو بهم کوبید .
- این مهمونی عجب مهمونی بشه !!خیلی دلم یه دور همی میخواست
کلافه مشغول بازی کردن با پایین سارافنم شدم .
دور همی ؟؟ من که کسیو نمیشناختم !
یاد دور همیای خودمون افتادم . خنده هامون . شیطنتام . اه ارومی کشیدم .
@romangram_com