#دختر شیطون_پارت_20

بعدم حالت قهر نشست وسرشو انداخت پایین .
دوباره و اینبار عصبی تر موهامو بهم ریختم . خب شاید تند رفتم ...
یهو حرف اخرش یادم اومد ..
(فکر کردی من مجبورم بمونم ؟. همین الان ازین خراب شده میرم تا ببینم کی میخواد بگه من محتاج توام !)
سریع برگشتم سمت ترلان
- برو دنبالش !
بدون اینکه نگام کنه با دلخوری گفت
- مگه من ناراحتش کردم که من برم ؟خودت برو
اصلا تو حالتی نبودم که حوصله ناز کشیدن و داشته باشم .
یا بهتره بگم کلا به گروه خونیم نمیخورد ! با عصبانیت از بین دندونای قفل شدم غریدم
- ترلان .
حرفم مثل همیشه اونقدر تحکم داشت که ترلان بعد از یه چشم غره کوتاه پاشد با سرعت رفت بالا .
اروم رفتم سمت پنجره بزرگ که باغ از پشتش به خوبی معلوم میشد .
این دختر غیر قابل پیش بینی و فوق العاده مغرور بود !
شاید واسه همین آبمون باهم تویه جوب نمیرفت . با یاد اوری حرفاش دوباره عصبی شدم.
کاش ترلان اصلا اون شوخی مسخره رو نمیکرد !...
*****
(نفس )
اشکامو تند تند پاک کردمو شال مشکیمو انداختم روی سرم
نمیفهمیدم دارم کجا میرم . اصلا برام مهم نبود که چند ساعت دیگه هوا تاریک میشه ...
یا مثلا کجا باید امشبو بمونم.فقط غرور له شدم دستور میداد سریع ازین خونه و صاحبش دور بشم .
ساک کوچیکمو براشتم .
درو باز کردم و اومدم برم بیرون که ترلانو دیدم که دستش تو هوا خشک شده بود . انگار میخواست در بزنه .
خدا روشکر اثار گریه اصلا تو صورتم نمیموند و نمی فهمید گریه کردم .
بعد این همه فکر و خیال و اعصاب خوردی همینم غنیمت بود .
سرمو انداختم پایین تا شاید بره کنار اما اومد جلو تر و با بهت اول به ساکم و بعد به لباسام نگاه کرد . سرتاپا مشکی ! مثل مادر مرده ها. با تعجب و عصبی نگام کرد
- د..داری میری ؟؟..کجا !؟؟
پوزخند زدم .
- هرجا . فقط منتی سرم نباشه بسه .
کم کم از حالت تعجب خارج شد و اخم غلیظی رو صورتش نشوند و ساکو از دستم کشید .
حالا نوبت من بود که با تعجب نگاش کنم .دستمو بردم جلو که ساکو بگیرم که دستشو کشید عقب.
- دیوونه شدی ؟ کجا رو داری بری الان ؟. محاله بزارم بری ازینجا ..
دیگه واقعا بسم بود .. اصلا نمیتونستم تحمل کنم اون ارسام عوضیو.

@romangram_com