#دختر شیطون_پارت_19

.سعی کردم بغضمو قورت بدم ولی نشد. اینو کاملا از صدام که میلرزید میشد فهمید ! ولی بازم نمیزارم هر چی از دهنش در اومد بگه.
من محتاج بابامم نیستم . پوزخند عصبی زدم
- هه! محتاااااج ؟؟. اونم من ؟.
محتاج و با حرص و تمسخر کشیدمو بادستم به خودم اشاره کردم . با همون لرزش صدام ادامه دادم.
- خیلی تند رفتی اقا پسر ! ترمز بگیر باهم بریم . تو فکر کردی من محتاج توام؟
بغضم داشت هی بیشتر میشد. دیگه کنترل حرفامو صدام دستم نبود .با صدای تقریبا بلندی سکوت سنگین خونه رو شکستم .
- من به تو که هیچی . به بالا تر از توهم محتاج نیستم !. دارم بهت لطف میکنم . بهتره دهنتو همینجوری باز نکنی و هرچی از دهنت در اومد بگی . دارم جلو مامانت ادای دخترای اویزونو در میارم که هم تو به هدفت برسی هم من. پس بهتره چشای کورتو باز کنی حواستو بدی به من ! معنی اینکه اینجام این نیست که محتاجتم .معنیش اینه که اونقدر انسانیت تو وجودم هست که بعد از اون شب نحسی که مجبور شدم بیام تو این خراب شده و بیرونم نکردی منم بهت کمک کنم . ولی حالا میبینم خیلی بی لیاقت تر از این حرفایی که جبران کنم برات
یه قدم عقب گرد کردمو با صدای خیلی بلند داد زدم .
- فک کردی مجبورم بمونم ؟ همین الان ازین خراب شده میرم تا ببینم کی میخواد بگه من محتاج توام !
دوتاشون داشتن با بهت نگام میکردن . ولی واسه منی که چند لحظه دیگه بغضم میترکید دیگه هیچی مهم نبود . حتی نفسم بزور میکشیدم .
این داشت منو تحقیر میکرد
نشونش میدم محتاج کیه .. رومو برگردوندمو بی توجه به صدای بهت زده و خفه ی ترلان دویدم سمت پله ها
هنوز به پله ی سوم نرسیده بودم که بغضم شکست...
با نفرت و عصبی پاکشون کردم .
از این ضعفم و بغض لعنتیم که داشت خفم میکرد متنفر بودم.
نمیدونم این اشکام چقدر وزن داشتن که با ریختنشون راه نفسم باز شد .
کاش صورتم اشکی نبود تا برمیگشتمو میزدم تو صورتش . تا بهش میفهموندم داره چیرو به کی نسبت میده ...
بد دست رو نقطه ضعفم گذاشتی ارسام خان .بد !
با اینکه چشام تار میدید ولی تونستم اتاق دیشبمو پیدا کنم . دیگه یه لحظه هم نمیمونم تو این خراب شده ..همین حالا میرم . حالا معلوم میشه کی به کی محتاجه

*******
《آرسام 》
با بهت به دویدنش خیره شدم .
مگه چی گفتم که اینجوری بغض کرد ؟
با همون بهت برگشتم سمت ترلان که داشت با عصبانیت نگام میکرد .
طبق عادت همیشگیم که گیج میشم یه تای ابرومو انداختم بالا .
- مگه چی گفتم که اینجوری بهم ریخت ؟
ترلان دلخور نگام کرد .
- این چه حرفی بود زدی ؟ نفس محتاج توعه ارسام ؟
با حرص بلند شدمو عصبی دست تو موهام کشیدم .
- فکر نمیکنم اونقدرا هم حرفم بد بوده باشه . اینم جای اون همه زبون درازیاش
ترلان با حرص نگام کرد .
- اون هر چی گفته جواب حرف خودت بوده ارسام.مشکل تو اینه که به هیچ وجه حاضر به کم کردن غرورت نیستی حتی شده به قیمت شکستن غرور دیگران .

@romangram_com