#دختر_ماه_پارت_97
_________________________________
هممون روبروی نگاه کنجکاو ومنتظر بچه ها نشسته بودیم و باید بهشون توضیح میدادن...
مت مسئولیت اینکار رو قبول کرد و مختصر همه چیو توضیح داد...بچه ها هم وقتی اسم بالدازار رو شنیدن کنجکاو شدن بدونن جریان چیه...
آرمان خونه نبود ...
_پری آرمان کجاس؟؟
پری:از وقتی شما رفتین اونم رفته بیرون..فک کنم رفته شکار...
_اها
بلند شدم و رفتم روبروی پروفسور و سیمور نشستم و گفتم
_میشه هرچی که افتاده رو برامون توضیح بدین...بعد هم من به شما میگم که ما چجوری بالدازار رو میشناسیم و چجوری شما رو پیدا کردیم فقط اول شما توضیح بدین...
پروفسور و سیمور نگاهی بهم انداختن و سیمور گفت که اون اول شروع میکنه....
سیمور:خیلی سال پیش اون کتابخونه یه آزمایشگاه بود مخصوص تحقیق برموجودات ماورایی....وقتی متخصص های اونجا فوت شدن اون ازمایشگاه تعطیل شد و برای فروش گذاشته شد ...من خریدمش و به همه گفتم که ازمایشگاه رو خراب میکنم...ولی خرابش نکردم فقط به کمک یکی از بهترین معمار های آمریکا ازمایشگاه رو مخفی کردم و روی اون کتابخونه ساختم...من همیشه به موجودات ماورایی علاقه داشتم و میگفتم که اونا تخیلی نیستن و وجود دارن ..همیشه میرفتم توو اون آزمایشگاه و راجبشون کتاب میخوندم و تحقیق میکردم..تا اینکه یه روز یه مردی اومد پیشم و بهم گفت که براش یه کاری انجام بدم...بدون چون و چرا قبول کردم که بعدا فهمیدم اون با نفوذ به ذهنم اجبارم کرده که قبول کنم...اون این پری دریاچه رو برام اورد و گفت باید یه جای مخصوص زندانیش کنم تا بقیه موجوداتی که لازم داره رو بیاره...این جادوگر از نژاد ماه بان هارو آورد و این الف هارو...وقتی همه اینها کامل شد بهم گفت باید تحقیق کنم که بفهمم چجوری میشه قدرت های اینا رو ازشون جدا کرد...من شروع کردم به تحقیق کردن ولی پروفسور هم ماجرای ازمایشگاه رو فهمید...بهش گفتم بهم کمک کنه و اون قبول کرد...ما بعد خیلی مطالعه و تحقیق تونستیم بفهمیم چجوری میتونیم قدرت اینا رو بگیریم...به اون مرد گفتم فهمیدیم و همه قدرت اینا رو گرفتیم و به اون مرد انتقال دادیم وقتی کار تموم شد اون گفت که تمام این مدت بازیچه اش بودیم و اون شیطانه...اون نیرو هارو واسه مقابله با الهه ماه میخواست و میتونه به کمک اون نیرو ها با الهه ماه برابر بجنگه...
دیگه چیزی نگفت و ساکت شد....هممون ساکت بودیم ینی بالدازار میدونسته که قراره من به جنگش برم ولی اخه چجوری!!!!
اون دختر جادوگر بهم خیره شد و گفت
romangram.com | @romangram_com