#دختر_ماه_پارت_94
چیزه خاصی نظرمو جلب نکرد اونجا...جلو تر که رفتیم اون آزمایشگاه بالاخره دیده شد...دست مت رو ول کردم دوییدم اونطرف ولی وقتی وارد شدم و هرجا رو نگاه کردم کسیو ندیدم...ناامید به مت نگاه کردم که مت دستشو گذاشت رو بینیش و اروم گفت که چیزی نگم...منم گوشامو تیز کردم و گوش سپردم به صداهایی که شاید اطرافم باشه....سعی میکردم حتی خیلی اروم نفس بکشم و صدایی ایجاد نشه...با خودم درگیر بودم که دیدم مت آروم آروم داره میره یه سمتی...منم پشت سرش یواش رفتم...جلوی یه کمد تقریبا بزرگ وایستاد و خیلی ناگهانی در اون کمد رو باز کرد...با باز شدن در کمد قیافه دو پیرمرد و چن موجود دیگه پیدا شد که با ترس به ما نگاه میکردن....
مت :بیاین بیرون...
بعد هم خودش از جلوی در کمد کنار وایستاد...
اونا یکی یکی اومدن بیرون و گوشه دیوار کنار هم جمع شدن..وا اینا چرا اینجوری میکنن انگار انسان های اولیه هستن ...طبق نوشته های پروفسور یک پری بود و سه تا الف و یه دختره کوچولو و ریزه که خیلی خوشگل بود...فک کنم همون جادوگره باید باشه...
صدامو صاف کردم و رو به اونا گفتم
_کدوم از شماها پروفسور لارنس هستین؟
یکی از اون پیرمرد ها که ریش های بلند سفید رنگ داشت سرشو زیر انداخت و اروم لب زد :منم
رفتم نزدیکش ولی وقتی دیدم همشون با نزدیک شدن من ترسیدن زیاد جلو نرفتم و گفتم
_من سوین ام و این دوستم مت...مااز طریق دفترچه خاطرات پروفسور از راز این ازمایشگاه و شما سر در آوردیم...میشه از ما نترسین باور کنین نمیخوایم بخوریمتون..فقط وقتی سراغ شما رو گرفتم و همه گفتن گم شدین قضیه بنظرم مشکوک شد و با کمک دوستم تونستم شما رو پیدا کنم..
پروفسور جلو اومد و دقیق به صورتم نگاه کرد..
جان لارنس:ینی تو از افراد اون شیطان نیستی؟؟
_شیطان؟!!!کدوم شیطان؟؟
ایندفعه اون آقای دیگه که حتما آقای سیمور هس جلو اومد گفت
romangram.com | @romangram_com