#دختر_ماه_پارت_78
بالاخره از مات بودن دراومدم و به ساشا گفتم
_چیو نمیتونستی تحمل کنی؟
ساشا:دوری از تو رو...
هاااا!!!!!! چشمام باز شد قد گردو ..این ساشا چشه امروز؟!!!!!!!!
_ساشا حالت خوبه؟؟
ساشا:خوبم...سوین باید حرف بزنیم..
_پس الان داریم چیکار میکنیم..
ساشا:نمیدونم...سوین من نمیتونم مقدمه چینی کنم
_چی میخوای بگی؟؟
ساشا:سوین یکی از اون جفت هایی که گفتم منم...
چیی!!!!ذهنم خالی از هرچیزی بود فقط حیرت کرده بودم و نمیتونستم حتی کلمه ای به زبون بیارم...
ساشا که انگار فهمیدی خیلی شوکه شدم خودش به حرف اومد...
ساشا:ببین سوین میدونم خیلی تعجب کردی ولی باور کن دروغ نمیگم...باور نمیکنی برو از اونایی که بیرونن بپرس..وقتی تو به دنیا اومدی پدر مت گفت که تو دوتا جفت داری..یک جفت خون آشام و یک جفت گرگینه..تو باید بین من و پسر پادشاه گرگینه ها یکیو انتخاب کنی..من نمیدونمچرا انتخاب شدم ولی چیزیه که خدایان الهه ها خواستن و ما نمیتونیم کاری بکنیم...میدونم تو حسی به من نداری ولی بدون اینکه وسط حرفام بپری بزار بگم...من از همون لحظه ای که پدرت تو رو به من سپرد احساسم بهت شکل گرفت ..نمیخواستم چیزی بهت بگم تا خودت با احساست تصمیم بگیری..ولی نتونستم...نتونستم جلوی احساس مسئولیتی که بهت دارم رو بگیرم....احساس مسئولیت و..
romangram.com | @romangram_com