#دختر_ماه_پارت_79


نذاشتم دیگه حرفشو ادامه بده و داد زدم

_برو بیرون...فقط برو بیرون...احساست از سر مسئولیتیه که بهت دادن هه واقعا که ...برو بیرون و اینم بدون تو از این لحظه به بعد دیگه هیچ مسئولیتی در قبال من نداری که بخوای بخاطرش عذاب وجدان بگیری پس برووووو..

ساشا :سوین تو داری اشتباه..

بازم نذاشتم کامل حرف بزنه و داد زدم برو بیرونننن...

خواست که بازم حرف بزنه ولی از دفعه پیش بلند تر فریاد زدم برو بیرون...

با داد و بیداد های من بچه ها اومدن توو اتاق و نگران زل زدن به ما...

ساشا با کلافگی نگاهی بهم انداخت و به سرعت رفت بیرون...

بچه ها خواستن چیزی بگن که پیشی گرفتم و‌گفتم

_اگه میخواین درمورد ساشا و احساس مسئولیت مزخرفش حرف بزنین برین بیرون چون نمیخوام بشنوم...

چشم غره ای نثارم کردن و همشون رفتن بیرون البته به جز مت...

_چیه مت خوبه گفتم نمیخوام چیزی بشنوم...

مت:منم نمیخوام راجب این موضوع چیزی بگم...

چیزی نگفتم و رفتم کنار پنجره نشستم و زل زدم به ماه...

مت هم اومد نشست کنارم...

romangram.com | @romangram_com