#دختر_ماه_پارت_76
بدون توجه به مت و بقیه رفتم کنار ساشا نشستم و گفتم
_خوبی؟امروز تحویل نمیگیری
ساشا چیزی نگفت و فقط بااخم یه نیم نگاهی بهم انداخت...
_ساشا باتوام ها..خوبی؟؟
ساشا با عصبانیت به طرفم برگشت و گفت
ساشا:به توچه که خوبم یا نه..مگه دکتری..
بعد هم پا شد و رفت داخل...مات موندم...ساشا چرا اینجوری کرد مگه حرف بدی زدم..کاری کردم که ساشا اینجوری ازم عصبانیه...نگاهی به بچه ها کردم که دیدم دارن با ترحم نگام میکنن..طاقت نیاوردم و اشک توو چشام جمع شد ..بلند شدم و دوییدم رفتم توو اتاق و اجازه دادم بغضم بشکنه....این دومین باره که ساشا اشکمو در میاره...ولی اخه چرا من که ایندفعه کاری نکردم که اونجوری سرم داد زد....
نیم ساعتی نشسته بودم کنج اتاق و اشک میریختم...اخه ساشااااا چرا سرم داد زدی اونجوری بیشعور...خیره شده بودم به دیوار اشک میریختم که در اتاق باز شد و مت اومد داخل...
نگاهی بهش انداختم و چیزی نگفتم..
اومد نزدیکم نشست و گفت
مت:سوین میشه گریه نکنی..
چیزی نگفتم که دوباره مت گفت
مت:میدونی سوین تقصیر من بود نباید اونکار رو میکردم که ساشا ناراحت شه...
romangram.com | @romangram_com