#دختر_ماه_پارت_75
و چشم غره ای بهشون رفتم
_پس کو اون پسری که گفتین اومده؟؟
پری:با پسرا رفتن توو تراس..
دیگه حرفی با اونا نزدم و رفتم سمت تراس...
پسرا نشسته بودن و حرف میزدن...
سلامی کردم که توجهشون به من جلب شد...یکی یکی جوابمو دادن و مت از جاش بلند شد و اومد سمت من..
مت:چقدر بزرگ شدی..
_مگه شما منو دیده بودی؟
مت:بله بانو
_اها باش...
دستشو دراز کرد سمتم ..نفهمیدم باید چیکار کنم که انگار خودش فهمید چون دستمو گرفت توو دستش و بوسه ای زد رو دستم..
سریع دستمو کشیدم عقب و بهش چشم غره ای رفتم که اون دیوونه خندید و بینی ام رو کشید و گفت
مت:اخم نکن کوچولو..
این چرا اینقدر خودمونیه ناخودآگاه به ساشا نگاه کردم که دیدم اخم غلیظی رو پیشونی داره...اخم ساشا رو که دیدم نمیدونم چرا یدفعه غم عجیبی توو دلم نشست..دلم نخواست که ساشا اخم کنه و ناراحت باشه..
romangram.com | @romangram_com