#دختر_ماه_پارت_46


_ساشا من همش خواب هایی میبینم که خیلی عجیب و غریبن...دیگه دیوونه شدم نمیتونم این خوابای مبهم رو تحمل کردم

ساشا:چه خواب هایی میبینی سوین؟؟

_همش قسمتی از زندگیم رو میبینم ..میدونی تو همه این خواب ها وسط جنگلم..همون جنگلی ‌که اون شب شمارو دیدم...

بااین حرفم چشمای ساشا گرد شد

ساشا:سوین تو کسیو توو اون خوابا نمیبینی؟

_چرا همیشه یه پیرمرد توو خوابمه که حرفای مبهمی میزنه...چن شب پیش یه خواب دیدم که وسط جنگل بودم و شمارو دیدم که داشتین خون میخوردین ولی اون نمیداشت بیام پیش شما

ساشا:سوین تو نباید دیگه اون خوابا رو ببینی ...اونا میخوان که دیدت رو نسبت به ما بد کنن بخاطر همین خواب هات رو کنترل میکنن

_ینی چی ساشا ...چجوری میتونن خواب های منو کنترل کنن اخه؟

ساشا:اون پیرمردی که میگی ..یه کلبه داغون وسط جنگل نداشت؟

_نمیدونم اون کلبه ماله خودش بود یانه ولی یه بار دیدم از اونجا اومد بیرون

ساشا:سوین اون پیرمرد یه جادوگره..یه جادوگر از قبیله گرگ ها...اونا میخوان تورو بکشونن سمت خودشون،میخوان با نشون دادن رویا تورو از ما متنفر کنن...

_چرا این کار رو میکنن؟؟بعدشم تو که گفتی کسی فعلا از وجود من خبر نداره پس چجوری میان به خواب های من؟؟

ساشا کلافه از جاش بلند شد ..

ساشا:نمیدونم سوین واقعا نمیدونم...

romangram.com | @romangram_com