#دختر_ماه_پارت_45


حس کردم یکی کنارم نشسته برگشتم که ساشا رو دیدم...با لبخند بهم نگاه میکرد..

_سلام صبح بخیر

ساشا:سلام سوین خانوم صبح توهم بخیر

لبخندی بهش زدم و دوباره به شهر خیره شدم....

ساشا:به چی فک میکنی سوین؟؟

نمیدونستم باید به ساشا بگم راجب این خوابا یا نه...ولی باید با یکی حرف میزدم و دلیل این خوابا رو میفهمیدم ...

باید میفهمیدم چرا من باید حقیقت های زندگیمو توو خوابام ببینم اخه....





به چشمای ساشا خیره شدم و گفتم:

_ساشا

ساشا:بله ...چیشده سوین ؟؟چرا اینقدر آشفته ای تو؟؟

_ساشا ماها میتونیم از طریق خواب حقایق زندگی و شایدم اینده روببینیم؟

ساشا:اره خب میتونیم

romangram.com | @romangram_com