#دختر_ماه_پارت_42


فک کردم توهم زدم بخاطر همین چشمامو محکم روهم فشار دادم و دوباره باز کردم ...هوووف خداروشکر نبود ...

به پهلو خوابیدم و ایندفعه به پنجره زل زدم که حس کردم با نگاه من قطره های اب روی شیشه به وجود اومدن....یا خدا اینا چه توهمایی که من میزنم...فک کنم شام زیاد خوردم...برای جلوگیری از هرگونه توهم بیجای دیگه ای برگشتم و به حرفای اونا گوش دادم...یدفعه یه سئوال اومد توو ذهنم

_پری

پری:جونم

_میگم بابا و مامانم خون آشامن؟

پری:آره ..توو سرزمین ما خون آشام ها و گرگینه ها و شیاطین زندگی میکنن که هرکدوم از این قبیله ها پادشاهی شون جداست..پدر تو فقط پادشاه خون آشام ها بود

_اها...میگم پری تو میگی تو قبیله ما همه خون آشام بودن ینی منم خون آشامم دیگه؟؟

با این سئوالم حس کردم پری و آرزو هول شدن و دنبال یه جوابی میگشتن که منو دست به سر کنن..ولی اخه چرا من که سئوال بدی نپرسیدم ...قبل اینکه چیزی واسه تموم کردن بحث بگن خودم گفتم

_پری تو قول دادی دیگه به من دروغ نگی ها حواست باشه...

پری با درموندگی نگام کرد و گفت

پری:سوین من نمیتونم چیزی بگم ...صبر کن و چیزی نپرس ..مطمئن باش خودت به موقعش میفهمی ...

بعدم پشتشو کرد به من و خوابید..این حرکتش ینی دیگه سئوال نپرس...

ولی اخه چرا من که سئوال سختی نپرسیدم که پری اینقدر سخت جوابمو داد...اخه ینی چی صبر کن میفهمی...جوابمو خیلی گنگ داد والا....



romangram.com | @romangram_com