#دختر_ماه_پارت_41


_توو دنیای خودتون که ادم نیس پس چجوری نیازتونو برطرف میکنیم...

ایندفعه دیاکو جواب داد

دیاکو:اگه جایی باشیم که نتونیم به بُعد انسان ها بیایم اجباریم یا حیوون بخوریم یا از اینجا خون ببریم با خودمون...

_خون از کجا میارین که ببرین؟؟؟

دیاکو:از بیمارستانا برمیداریم..

_اها

یدفعه انگار تازه حرفشو درک کردم که بلند گفتم

_چیییی؟!!!!!شما ها از بیمارستان خون میدزدین!!

ساشا خیلی ریلکس گفت:

ساشا:اره

بهشون چپ چپی نگاه کردم و دیگه چیزی نگفتم چون میدونستم اینا با خونسردیشون منو تا مرز انفجار میبرن...



بعد شام با پری و آرزو توو اتاق دراز کشیده بودیم و پسرا هم توو هال خوابیدن...

پری و ارزو داشتن باهم صحبت میکردن و منم فقط به سقف زل زده بودم ‌...هیچ چیزی توو فکرم نبود و فقط به سفیدی سقف فکر میکردم که دیدم یه تیکه یخ از سقف بیرون اومد!!!!

romangram.com | @romangram_com