#دختر_ماه_پارت_29


با ترس به ساشا خیره شدم

از جاش بلند شد و اومد طرف من..عقب عقب رفتم و با ترس نگاش میکردم...ساشا دیگه جلو نیومد ،منم اینقدر عقب رفتم که خوردم به دیوار...

ساشا با ارامش بهم نگاه کرد و گفت:

ساشا:سوین از من نترس ‌‌...ما صدمه ای به تو نمیزنیم

_ما؟؟؟؟!!!!شما مگه چن نفرین؟؟!!

با این حرف من بقیه بچه ها بلند شدن و اومدن کنار ساشا وایستادن...ساشا به خودشون اشاره ای کرد و گفت:

ساشا:ما!!!

از تعجب چشمام گرد شد ..

_ینی همه اون خوابا واقعیت داشت

پری:کدوم خوابا؟؟!

_هیچی

دوباره با ترس بهشون خیره شدم و گفتم :

_شما چی هستین؟؟

دیاکو:اینو ندونی به نفع خودته

romangram.com | @romangram_com