#دختر_ماه_پارت_30
به پری نگاه کردم داد زدم:شما چی هستین؟؟؟؟؟
پری: اجی اروم باش
_من اجی تو دروغگو نیستم فقط بهم بگو چی هستین
ساشا اومد جلو که از ترس خودمو گوشه دیوار جمع کرد ولی اون بازم اومد جلو و مچ دستمو گرفت و کشیدم به سمت اتاق و رو به اونا داد زد کسی تا چیزی نگفتم سمت اتاق نیاد..
سعی میکردم دستمو از دستش بکشم بیرون ولی نمیشد زورش خیلی زیاد بود...وارد اتاق که شدیم دستمو ول کرد تا خواستم فرار کنم برم بیرون اون زودتر از من عمل کرد و در اتاقو قفل کرد و کلیدشو گذاشت توو جیبش...
من که دیدم چاره ای ندارم رفتم توو دور ترین نقطه از اون نشستم...ساشا اومد روبروی من نشست و اروم گفت :
+سوین اروم باش..قول میدم همه چیو بهت توضیح بدم..فقط وقتی حرف میزنم که اروم باشی
_چجوری اروم باشم...تو بگو چجوری ...تو یه شب دیدم که دوستام چن تا موجود وحشتناکن که حتی نمیدونم چی هس...چجوری ازم میخوای اروم باشم اخه...
هق هق میکردم و این حرفا رو میزدم....
ساشا کمی اومد جلو وقتی دید من واکنشی نشون نمیدم دستمو اروم گرفت و گفت :
+سوین جان میدونم سخته ولی بالاخره باید یه روز این راز رو میفهمیدی تو ،چون توهم..
دیگه حرفشو ادامه نداد و ساکت زل زد به یه نقطه..
romangram.com | @romangram_com