#دختر_ماه_پارت_26
مغزم از این همه فکر و خیال و چرا های بی جواب داشت منفجر میشد...
بعد خوردن شام رفتم جلوی تلویزیون نشستم و شروع کردم به عوض کردن کانالا...هیچی نداشت این تلویزیون لعنتی هیچییییی
بالاخره یه شبکه پیدا کردم که باب اسفنجی نشون میداد ولی زبان اصلی بود منم حوصله ترجمه کردنش رو برا خودم نداشتم ولی بهتر از هیچی بود...
پری با دو لیوان چای اومد کنارم نشست و ساکت مشغول تماشای تلویزیون شد...منم بعد خوردن چای مشغول چرت زدن شدم زیر چشمی به پری نگاه کردم که دیدم با نگرانی زل زده بهم ...یه لحظه فک کردم سکته زدم که قیافه پری اینجوریه ولی با حرفی که زد دلیل نگرانیشو فهمیدم:
پری:سوین نمیخوای بخوابی؟!!
مطمئنم امشب هم میخواد بره بیرون که به این زودی میخواد من بخوابم ..بخاطر اینکه سر از کارش دربیارم ،خمیازه الکی ای کشیدم و از جام بلند شدم:
_چرا اتفاقا خیلی خوابم میاد من میرم بخوابم شبت بخیر
+شب توهم بخیر اجی...
رفتم توو اتاق و رو تخت دراز کشیدم...چشمامو بستم که اگه اومد توو اتاق مطمئن بشه خوابم...حدودا 30مین گذشته بود و پری هنوز توو خونه بود...دیگه کم کم داشت خوابم میبرد..شاید اصلا امشب نره..بیخیالش پس میخوابم...
تازه چشمام داشت گرم میشد که با صدایی که اومد هوشیار شدم ...لای پلک هامو خیلی کم باز کردم جوری که پری متوجه نشه..
پری یه کاپشن برداشت پوشید و به سرعت از اتاق رفت بیرون بعدش هم صدای بهم خوردن در اومد...
romangram.com | @romangram_com