#دختر_ماه_پارت_25
_پررررررییییی
+جووونممم
دیگه جوابشو ندادم و رفتم تو آشپزخونه..میدونم که من دیشب بیدار بودم و همش واقعی بود نه خواب،ولی اینکه چرا پری انکار میکنه بیشتر مشکوکم میکنه..چرا دروغ میگه اخه؟؟!!چیو پنهان میکنه؟؟!!!
من بالاخره میفهمم ....
وارد دانشگاه که شدیم،اون چهارتا رو دیدیم که یه گوشه نشسته بودن و حرف میزدن....ماهن به طرفشون رفتیم....
بعد سلام و احوالپرسی نشستیم کنارشون و دوباره همه مشغول شدن به حرف زدن ...تنها کسی که ساکت بود من بودم(بعله اینقد مظلومم من)
یدفعه یه سئوال اومد به ذهنمو پرسیدم :
_بچه ها شما همتون از ما بزرگترین پس چطور مثل ما ترم اولین؟؟!!!
بعد این سئوالم حس کردم همه یه جورایی هول شدن ولی ساشا با کمال خونسردی و ارامش جواب داد :
ساشا:خب ما چن سال به دلایلی درس نخوندیم و امسال تازه شروع کردیم..
دهن باز کردم بپرسم چرا درس نخوندین که آرزو از جاش بلند و شد گفت بلند شین الان کلاس شروع میشه...بعد هم خودش جلوتر از همه به سمت کلاس راه افتاد..
__________________________________
ساعت 5بود که رفتیم خونه...بچه ها همشون یه جورایی نمیذاشتن بیکار بمونیم..نمیدونم چرا ولی میدونم که هول و نگران بودن و یه حسی بهم میگه این نگرانیشون بخاطر سئوال های احتمالی من بود...حتی پری و آرمان هم نگران بودن=/...ولی اخه چرا؟؟؟!!!!!!
romangram.com | @romangram_com