#دختر_ماه_پارت_168
_سامیار میتونم بهت اعتماد کنم؟؟
سامیار:نمیدونم خودت باید جواب اینو بگی..
به چشماش نگاه کردم..سعی کردم جواب سئوالم رو از چشماش بگیرم...این چشمای غمگین نمیتونه دروغ بگه مطمئنم...
_ببین سامیار من میخوام یه کاری کنم اگه بخوای میتونی کمکم کنی
سامیار:چه کاری؟؟
_اول باید قول بدی به هیچ عنوان از این حرفام کسی خبردار نمیشه
سامیار:باشه قول میدم به کسی حرفی نزنم..
_ببین من دارم روی نیروهام کار میکنم تا مسلط بشم...جای خنجر رو هم پیدا میکنم و خودم تنها میخوام برم برای نجات پدرومادرم و مردم ...بدون هیچ کدوم از اون افرادی که بیرونن و ادعای دوستی دارن...ولی بااین حرفای امروزت حس کردم تو حداقل باهاشون فرق داری بخاطر همین بهت گفتم و میخوام اگه دوست داری همراهم بیای..
سامیار:سوین مطمئنی به کمک اونا احتیاج نداری؟؟اخه تو که تنها نمیتونی جای خنجر رو پیدا کنی..باید یه جادوگر کمکت کنه..
_تو به اینا کار نداشته باش فقط بگو هستی یا نه..
چن ثانیه ای بهم خیره شد و بعد دستمو گرفت و گفت
سامیار:تا آخرش باهاتم...
لبخندی زدم و از رو تخت بلند شدم و به سمت آینه رفتم...
_راستی به پری گفتی دوسش داری؟؟
romangram.com | @romangram_com