#دختر_ماه_پارت_167


_بله؟؟؟

در باز شد و قامت سامیار توو چارچوب در نمایان شد...

سامیار:اجازه هس بیام داخل؟

درست رو تخت نشستم و سرد گفتم بیاتوو

اومد توو اتاق و در رو بست...

سامیار:سوین میشه حرف بزنیم

_چه حرفی

اومد کنارم نشست و گفت

سامیار:باور کن من هیچی از این قضیه ساشا و آرزو نمیدونستم...وقتی هم این کارشون رو دیدم خیلی تعجب کردم...امروز بعد اینکه رفتی با پری حرف زدم ولی متعجبم از این که پری هم از اونا بدتر شده...جوری حرف میزنه انگار از تو متنفره..میدونم از بچه ها خیلی دلگیری و البته حق داری ولی باور کن من روحمم از این جریان خبر نداشت...

با حرف سامیار دلم بدتر از قبل گرفت....هنوزم امیدی داشتم به اینکه شاید پری روش نمیشه باهام حرف بزنه ولی الان همون امید،پوچ شد...

آهی کشیدم و گفتم

_برام مهم نیس...



سامیار:سوین باور کن مثل یه خواهر دوست دارم...خواهش میکنم ازم دلگیر نباش...بخدا همه جوره پشتتم نمیزارم کسی دیگه اذیتت کنه..

romangram.com | @romangram_com