#دختر_ماه_پارت_163


مت:اره اینم ممکنه..ما باید این موضوع رو به سوین بگیم..هرچی باشه اون الان مالک این قصره..پس خدمتکارای اینجاهم به اون مربوط میشه..

دیاکو:اره موافقم باید بهش بگیم...

دیگه حرفی نزدن...از پشت دیوار بیرون اومدم و راه افتادم سمت راه پله..

مت:سوین ما باید باهات صحبت کنیم

پوزخندی زدم که مطمئنن از چشمشون دور نموند و بازم بدون محل بهشون رفتم بالا توو اتاقم....

دیگه اونا دوستای من نبودن...از هافمن کمک میگیرم و خودم میرم دنبال آزادی پدر و مادرم ..بدون کمک این آدمای مثلا دوست...



شنلمو برداشتم و بازم از پنجره از اون قصر مزخرف بیرون رفتم و به سمت جنگل دوییدم...

_____________________________________

پری

هممون مات مونده بودیم از رفتار سوین...سرد بودن رو از رفتار و حرکاتش میشد تشخیص داد....دیروز که اصلا از اتاقش بیرون نیومد امروز هم اینجوری رفتار کرد...چیشده اخه...به مت نگاه کردم خواستم چیزی بگم که دیدم با دلخوری به ساشا و آرزو نگاه میکنه...

قبول دارم کار ساشا خیلی مزخرفه که اینجوری دل سوین رو شکست ولی عشق که زوری نیس...من از همون اول هم میدونستم ساشا بخاطر قدرت رفت طرف سوین...به سوین نگفتم چون ساشا رو بیشتر از سوین دوست دارم و مثل برادرمه...ولی خب دلم واسه سوین هم میسوزه ...سامیار اومد کنارم و گفت

سامیار:پری میشه باهم حرف بزنیم

پری:البته

romangram.com | @romangram_com