#دختر_ماه_پارت_154
سامیار:اوهوم واسه بابامه اینجا
_خوبه..خب حالا باید چیکار کنیم..
سامیار:اینجا و داخل کلبه رو تزیین کنیم ..هر وسیله تزیینی که بخوای من گرفتم گذاشتم توو کلبه...
_باش پس تو برو من درست میکنم..
سامیار:نه سوین کمک میکنم..
_اع سامی برو خودم درست میکنم
سامیار:اخه تنها میخوای اینجا رو اماده کنی
_اره از پسش بر میام..
سامیار ناچارا شونه ای بالا انداخت و از باغ بیرون رفت...
رفتم طرف کلبه و داخلش شدم..داخل یه آشپزخونه کوچولو داشت با کابینت های ام دی اف قهوه ای...یه هال کوچولو که یه دست مبل چرم اسپورت چیده بودن اونجا و یه تلویزیون ...گوشه هال یه راه پله بود که میرفت بالا...از پله ها بالا رفتم .. اتاق بود که یه تخت دو نفره و میزتوالت گذاشته بودن روبروی تخت هم یه پنجره بود...خیلی فضای رمانتیک و خاصی بود...
آهی کشیدم... بازم فکر کارایی که ساشا برامون نکرد اومد توو ذهنم...کاش اونم اینقدر به فکر بود...بیخیالش...
یه ایده توو ذهنم داشتم که مطمئن بودم خیلی جالب میشه...رفتم پایین و به سمت وسایل ها که گوشه هال بود رفتم..داخل اون کیسه بزرگ رو نگاه کردم...سامیار درست میگفت والا هرچیزی که میخواستم داخل بود..
چراغ های کوچیکی که به یه ریسمون وصل بودن رو برداشتم و همراه اون کیسه از کلبه بیرون رفتم...
romangram.com | @romangram_com