#دختر_ماه_پارت_152


میلی به این صبحونه مزخرف نداشتم و فقط یه لیوان چای خوردم...همشون هنوز درحال خوردن بودن..اصلا حوصله موندن توو این فضا رو نداشتم...

از جام بلند شدم و خواستم برم بیرون که سامیار صدام زد...

سامیار:سوین کار داری؟؟

_نه چطور؟؟

سامیار:یه کاری دارم باهات ... اگه حوصله داری باهم تا جایی بریم

_باش چرا که نه

سامیار لبخندی بهم زد و بلند شد اومد سمتم...نگاه خیره ساشا رو حس میکردم که با عصبانیت بهم نگاه میکنه...

بااینکه به سامیار اعتماد داشت ولی بازم حسودی میکرد...اصلا بترک از حسودی و فضولی من باهات فعلا قهرم...

با سامیار از قصر بیرون رفتیم...

_سامی کجا میریم؟؟

سامیار:میریم یه باغ کوچولو که همین نزدیکیاس میخوام از سلیقه ات سواستفاده کنم

_سلیقه!!!!سلیقه واسه چی؟!!!

سامیار:میخوام با کمکت اون باغ رو تزئین کنم تا فردا پری رو ببرم اونجا و حرف دلمو بگم بهش

_اوه چه رمانتیک...

romangram.com | @romangram_com