#دختر_ماه_پارت_148


_اره بیا بشین...

سامیار اومد رو تخت روبروی من نشست ..

_خب چیشده ؟؟

سامیار من منی کرد..معلوم بود نمیتونه راحت حرفشو به زبون بیاره...

_سامیار راحت باش بگو چیشده

سامیار خجالت زده سرش رو انداخت پایین و آروم گفت

سامیار:سوین من پری رو دوست دارم

لبخندی زدم ...میدونستم سامیار یه احساسی به پری داره...

_خب؟

سامیار:میشه باهاش حرف بزنی و احساسم رو بهش بگی..

_سامیار چرا خودت بهش نمیگی؟

سامیار:خجالت میکشم...باور کن توو این200سال زندگیم از وقتی با پری آشنا شدم بهش علاقه پیدا کردم ولی نتونستم بگم..اولش ترسیدم منو پس بزنه ولی الان خجالت میکشم حرفمو به زبون بیارم..

_فک نمیکنی اگه من بهش بگم ناراحت بشه؟یا فکر کنه احساست اونقدر زیاد نیس که خودت حاضر شی بهش بگی..

سامیار:ینی ممکنه ناراحت شه؟؟!

romangram.com | @romangram_com