#دختر_ماه_پارت_146




حرفاشو دیگه ادامه نداد و سرشو گذاشت رو شونم...بهش حق میدادم که نگران باشه...خودمم نگران بودم.. سرمو آروم گذاشتم رو سر ساشا و دستشو توو دستم گرفتم..آروم‌زیر لب گفتم

_دیوونتم دیوونه

اونم اروم گفت

ساشا:منم دوست دارم..سوین؟

_جونم

ساشا:برام از اون قلبا درست میکنی؟

_چرا که نه..چشم

ایندفعه از یخ قلب درست کردم ولی قلب یخی که درست کردم رنگش تاریک بود ؛به تاریکی شب..

من و ساشا با تعجب به قلب سیاه رنگ روبرومون خیره شده بودیم..

ساشا:سوین این چرا سیاهه؟؟

_نمیدونم..

یه قلب دیگه با اب هم درست کردم ولی رنگ اون هم سیاه شد...

جرقه ای توو ذهنم زد...نکنه این واسه اون نیروی تاریک درونم باشه...با ترس به ساشا نگاه کردم اگه میفهمید من بازم کسیو کشتم دیوونه میشد...

romangram.com | @romangram_com