#دختر_ماه_پارت_143


ولی من هیچی نمیدیدم فقط اون گردن سفیدش رو میدیدم که خونی که توش بود از الان مستم کرده بود...آروم کنار گوشش گفتم:اروم طعمه کوچولو

بعد هم خیلی سریع دندونای نیشم رو فرو کردم توو گردنش...خونی که پر فشار وارد دهنم شد غرق لذتم کرد و من با اشتیاق تا قطره آخرش رو خوردم...

کت بیجون افتاد رو زمین..بی توجه از روش رد شدم و رفتم سمت آینه...چشمام خیلی تیره تر شده بود و برق خبیثی توو چشمام وجود داشت...دور دهنم خونی بود و دندونای نیشم هنوز بیرون بود.. از این قیافم خوشم اومد...خیلی قیافه خبیث و ترسناکی داشتم...نگاهی به کت انداختم ...حوصله جمع کردنش رو ندارم ولی حیف که اونا الان میرسن و اگه اینو ببینن حتما سعی میکنن جلومو بگیرن...من نمیخوام آروم باشم ..میخوام بکشم و لذت ببرم...سریع رفتم دور دهنمو شستم...دندونای نیشتم رفتن داخل و چشمام به حالت عادی برگشت...لباسام کثیف نشده بود فقط یه رژلب زدم و جنازه اونو برداشتم از پنجره اتاق پریدم پایین...

آروم روی زمین فرود اومدم...به طرف پشت قصر رفتم...یه باغچه بی روح و بزرگ که معلوم بود خیلی وقته کسی بهش اهمیت نداده گوشه حیاط بود...رفتم طرف اون باغچه و شروع کرد به کندن یه قسمت از خاک...

بعد چن دقیقه به اندازه این جنازه خاک رو کندم و کت رو گذاشتم داخلشو خیلی سریع خاک هارو ریختم روش...یه مقدار خاک رو لباسم بود که اونا رو تکوندم...برگشتم لبخند مرموزی زدم که اون لبخندم تبدیل شد به قهقهه ای خبیثانه...سریع رفتم داخل قصر و سرخوش به طرف آشپزخونه رفتم...یکی از اون خون های توی یخچال رو برداشتم و به اجبار خوردمش تا بچه ها اومدن شک نکنن...اون خون گرم و لذیذ کجا و این خون سرد کجا اخه...درحال خوردن بودم که صدای در اومد و بعد هم سروصدای بچه ها...بیخیال شونه ای بالا انداختم و به خوردنم ادامه دادم....



بعد اینکه اون کیسه خون رو تموم کردم رفتم توو سالن ...

_سلام به همگی

توجهشون به من جلب شد و جوابم رو دادن..ساشا بلند شد و اومد طرفم...

ساشا:خوبی

_خوبم تو چطوری

ساشا:بد

_چرا

ساشا:دلم برات تنگ شده بود

romangram.com | @romangram_com