#دختر_ماه_پارت_140
سامیار:سوین تاجت رو چرا نذاشتی؟؟
_باید بزارمش؟؟؟
سامیار:اره اون تا وقتی اینجایی باید رو سرت باشه
_باش پس وایستا برم بردارمش بیام باهم بریم
سامیار:باش منتظرم..
رفتم توو اتاق و تاج رو گذاشتم رو سرم...یجورایی بااون تاج حس قدرت میکردم...حالا که تاج رو گذاشتم نمیخواستم صورتم بی روح به نظر بیاد پس یه رژ قرمزِ آتیشی زدمو رفتم...
سامیار پشت در وایستاده بود که با صدای در اتاق بهم نگاه کرد...
سامیار:با ابهت شدی..مثل یه ملکه واقعی شدی الان..
لبخندی زدم و باهم رفتیم پایین...
پایین که رفتیم کسی نبود...کجا بودن این موقع..
_سامیار بقیه کجان؟؟
سامیار:همین الان رفتن دهکده..
_اها
romangram.com | @romangram_com