#دختر_ماه_پارت_131
بعد چن ثانیه ساشا بهم گفت چشمامو باز کنم...
چشمامو باز کردم ولی تا چشمم به اطراف افتاد حیرت کردم....توو یه چمنزار سرسبز بودیم...خیلی خوشگل بود....گل های رز قرمز و سفید اطرافمون بود ...هوای بهاری و زیبایی اینجا حس قشنگی بهم تزریق میکرد...
رفتم سمت گل ها و دستمو کشیدم بهشون...با نوازش من انگار که جون تازه ای گرفته باشن ..گلبرگ ها بیشتر باز شدن و زیباتر شدن...با تعجب نگاه کردم که مت گفت
مت:تعجب نکن خنگول...خب تو قدرت گیاهان رو داری با دست زدن به اونا معلومه شاداب میشن
_اهاااا
مت:کوفتتت
چپ چپ به مت نگاه کردم و چیزی نگفتم...
بچه ها به راه افتادن و منم بلند شدم دنبالشون رفتم ولی هنوزم با حیرت به زیبایی اطرافم چشم دوخته بودم...
ساشا اومد کنارم و گفت
ساشا:دوست داری اینجا رو؟؟
_اره خیلی خوشگله
ساشا:اوهوم من قبلا هروقت دلم میگرفت میومدم توو این چمنزار ...
_ساشا الان کجا میریم؟
ساشا:میریمطرف قصر ...کلی کار داریم یا بهتره بگم داری
romangram.com | @romangram_com