#دختر_ماه_پارت_13
+هی سوین خوردی منو چیه 1ساعته زل زدی به من
_هیچی داشتم میگفتم به خودم عجب دوست زشتی دارم
+زشت عمته از خداتم باشه دوست به این جذابی و خوشگلی داری
_اوه اوه هواپیما الان سقوط میکنه =/
پشت چشمی نازک کرد و دیگه چیزی نگفت منم بیخیال شدم و سرمو با مجله هایی که اونجا بود گرم کردم....
بعد چندین ساعت پرواز طولانی و خسته کننده بالاخره رسیدیم ...همه مانتو ها و روسری هاشون رو در اورده بودن ولی من حس و حال اینکار رو الان نداشتم فقط دلم میخواست سریع تر برسم خونه ای که برامون گرفته بودن و بخوابم...
بعد دوساعت علافی تو فرودگاه و ترافیک بالاخره رسیدیم خونه...خونه ای که برامون گرفته بودن توو یه ساختمون 3طبقه بود که خونه ما توو طبقه دوم بود و خونه ارمان طبقه اول.
با آرمان خدافظی کردیم و با پری رفتیم خونه خودمون...یه خونه حدودا 60 متری که توو هال یه ست مبل راحتی به رنگ شکلاتی بود ، یه فرش 9متری سفید طلایی،ال سی دی 49اینچ و میز چوبی شکلاتی رنگ ...آشپزخونه اُپن نقلی که کابینت های ام دی اف سفید داشت و یه میز ناهار خوری 4 نفره هم وسط گذاشته بودن...یه اتاق خواب که دوتا تخت یه نفره و یه میز توالت ،قالیچه و کمد داخلشه...چمدونو همونجا جلو در اتاق گذاشتم و خودمو رو یکی از تختا انداختم به دقیقه نکشید که خوابم برد...
_________________________________
دوباره وسط همون جنگل بودم ولی از اون کلبه خبری نبود ...حرفای اون پیرمرد یادم اومد که گفت بیا و نجات بده....کاش دوباره میدیدمش تا منظورش از اون حرف رو میپرسیدم....خواستم حرکت کنم که حس کردم یه چیزی با سرعت از کنارم رد شد...برگشتم ولی چیزی ندیدم ...دوباره همون حس رد شدن کسی به سراغم اومد ولی هرچی نگاه میکردم کسی یا چیزی رو نمیدیدم ...کم کم داشتم میترسیدم ، احساس ناامنی میکردم..یدفعه صدای یه غرش از پشت سرم شنیدم، برگشتم که چن تا سگ بزرگ رو دیدم که با عصبانیت بهم زل زدن...باترس خیره شدم بهشون و سعی میکردم ارامشم رو حفظ کنم ولی نمیشد ...یکیشون رو دیدم که داشت اروم اروم بهم نزدیک میشد، از ترس خورده شدن توسط اونا تمام توانم رو به پاهام دادم و دوییدم اوناهم پشت سرم شروع کردن به دوییدن ...
با جیغ از خواب پریدم ..تنم خیس عرق شده بود..بلندشدم رفتم دستشویی یه اب به صورتم زدم و اومدم بیرون....به تخت پری نگاه کردم نبود،رفتم تو هال اونجاهم نبود...ساعتو نگاه کردم ؛11شب بود ،ینی کجا رفته این موقع شب...-_-
رفتم توو آشپزخونه اب بخورم که یه کاغذ روی یخچال دیدم ...پری نوشته بود حوصلش سررفته میره بگرده اگه دیر اومد نگران نشم
romangram.com | @romangram_com