#دختر_ماه_پارت_12




باصدای اذان از خواب پریدم...هوففف اخه این خوابا ینی چی؟!من کجا باید برم؟؟!!چیو باید نجات بدم؟؟؟!!

سرم داره منفجر میشه ازبس سئوالای بی جواب داره

............

ساعت 8تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم شاید این فکر و خیالا دست از سرم بردارن..بعد از یه دوش 15مینی اومدم جلو آینه وایستادم به خودم خیره شدم...چشمام بخاطر بیخوابی قرمز شده بود و صورتم بی روح شده بود ...هوف ،،یه مانتو گلبهیِ کوتاه پوشیدم،شلوارمشکی و روسری مشکیم رو مدل خاصی دور گردنم پیچیدم...

چون امروز خیلی بی روح شده بودم تصمیم گرفتم یه کوچولو آرایش هم بکنم ،یه ریمل زدم که مژه هامو بلند تر نشون داد و رژ مات کالباسی ..بعد از چک کردن چمدونم و مطمن شدن از اینکه همه چی آماده اس وسایلمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون..

________________________________

تو فرودگاه بودیم و شماره پروازمون رو اعلام کردن بلند شدم و مامان رو بغل کردم چشماش پر اشک بود و معلوم بود داره به زحمت جلوی گریه کردنش رو میگیره...بعد مامان فرهان رو هم بغل کردم و درگوشش گفتم

_مواظب خودت و مامان باش ...نزار اذیت بشه

+باش آجی توهم مراقب خودت باش

بهش لبخندی زدم و بعد از خداحافظی چمدون به دست ازشون دور شدم..وقتی سوار هواپیما شدیم و هواپیما اوج گرفت انگار تازه عمق ماجرا رو فهمیدم و اشکام شروع به باریدن کرد...اونقدر گریه کردم که از خستگی خوابم برد....



نمیدونم چن ساعت گذشته بود که پری بیدارم کرد که ناهار بخورم...خودشم مخ اون پسره آرمان رو به کار گرفت ....شروع کردم به خوردن ناهارم که چلو مرغ بود در همین حین آرمان رو هم آنالیز کردم برا خودم..

آرمان سیاح یه پسر21ساله قد بلند ،بینی عقابی که به صورتش میومد ،لبای معمولی و چشمای مشکی که عینک رِیبن هم زده بود ..درکل قیافه معمولی داشت....دید زدن آرمان که تموم شد به پری خیره شدم....پری برعکس من که قیافه معمولی داشتم ،خیلی خوشگل بود ..موهای طلایی لخت،چشمای آبی،لبای قلوه ای و بینی قلمی که بهش میومد‌...

romangram.com | @romangram_com