#دختر_ماه_پارت_122


ساشا:اوهوم ملکه من...

شونه ای بالا انداختم و چیزی نگفتم...تا صبح همونجا نشستیم و حرف زدیم....ساعت6صبح بود بلند شدیم رفتیم توو کلبه..بچه ها بیدار شده بودن و صبحونه میخوردن...سلامی بهشون دادم و نشستم پیششون...

همه در سکوت داشتیم صبحونه میخوردیم که ساشا سکوت رو شکست..

ساشا:مت،سوین تونست نیروی یخ رو هم فعال کنه..

بچه ها با خوشحالی بهم نگاه کردن و مت گفت

مت:افرین بدون کمک ماهم تونستی

لبخندی زدم و چیزی نگفتم

مت:فقط یه نیرو مونده که فعالش کنی..بعدش باید بریم سرزمین خودمون اون چهار الهه منتظرت هستن سوین..سرزمین های اونا توسط بالدازار مورد حمله قرار گرفته و خونه هاشون رو از دست دادن...ماباید هرچی سریعتر بریم که بتونیم برای اونا خونه آماده کنیم...

_خونه آماده کنیم؟؟!!!مگه ما میتونیم خونه درست کنیم!!!

مایا:ما نه ولی تو میتونی...اونجا که رفتیم خودت میفهمی...

دیگه چیزی نگفتم چون میدونستم جواب درست حسابی نمیگیرم..عادت دارن همیشه منو گیج کنن این دیوونه ها...

بعد صبحونه با مت و مایا رفتیم بیرون...

مت:سوین اون تنه درخت که زخمی شده رو میبینی؟؟

_اره

romangram.com | @romangram_com